متن غزل قدیمی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل قدیمی
با خداحافظی، فصل پاییز، زمستان در راه است
برگ های درختان آرام فرود می آیند
رنگ های پاییز با نسیم ناپدید می گردند
روز ها کوتاهتر و شب ها طولانی تر می شوند
پرندگان خوش آواز به سمت جنوب پرواز می کنند
فضا از سرما پر شده است
یخبندان همه...
در میان شب برفی، پنجره ای می درخشد،
یک شمع سوسو می زند و سایه ها را کم می کند،
همچون چای گرم دستانم را گرم می کند،
روح کریسمس روشن می شود،
لمس لطیف امید را حس می کنم که شب را در آغوش می کشد.
با هر شعله...
در شب های مهتابی، بیایید لذت بی انتها را جرعه جرعه بنوشیم،
آرامشی که درخت به آرامی در دل هستی نجوا می کند سراپا گوش باشیم
ببینید زیبایی بافته پیچ و درهم زندگی،
جایی که سادگی در پیچیدگی می درخشد.
مهتاب رویاها را در صفحه خالی شب نقاشی می کند،...
در رویاهای مهتابی، زنی به آرامی آواز می خواند،
با ستاره ای درخشان در بالا، روح او بال می گیرد.
در داخل قفسی، پرنده ای در انتظار آزادی است،
نمادی از آزادی، که اسیر است.
او با رویاها، در قلمرو شب می رقصد،
بین سایه و دنیایی بسیار روشن گرفتار...
درخشش نور مهر بر پاییز نشسته
برگی بر زمین، رویای بی پایان را در خود جای داده
در آرامش خواب، نیایشی بر کنار زمین آغاز شده
برگها با نوازش باد، به رقص درآمده
نور درخشیده، مانند شعله های روشن می درخشد
درختان میراث پاییز را می پذیرند،
در تابش سوزان...
دسته گل رز، عشقی برآمده
از دلِ یار، آرزوی برآمده
رویایی پر از شیرینی و واقعیت
آینده ای روشن و مستدام
زن جوانی در انتظار مردی
دلش پر از امید و انتظارِ زندگی
در برابر آن، در آغوشِ عشق
روحش چون باغی است که گلهای رنگارنگِ عشق در آن شکوفا...
چای دم کرده ام و نشسته ام به گوشه ای
به تماشای برگ های زرد پاییزی
آسمان آبی است و خورشید می درخشد
و من در آرامشی وصف ناپذیرم
لذت بردن از این لحظه زیبا
بهتر از هر چیز دیگری است
پنجره ی روحم سوی آغوش طبیعت
گشاده ست و می نگرم به پاییز
از شور و شعف پر است دلم از این فصل
که می شود پناهگاه روحم
در پاییز، برگ ها می ریزند
و روحم را به سوی خدا می کشانند
در پاییز، آسمان آبی تر است
و روحم...
پنجره، آغوش طبیعت است
که روح را از قفس می رهاند
و در آغوش هزار رنگ پاییز
به پرواز درمی آورد
پنجره، پناهگاه روح است
که از هیاهوی شهر و روزگار
به آرامش می رساند
و در خلوت خود، با خالق هستی
به راز و نیاز می نشیند
در لذت های دنیوی،
غوطه ور شو،
اما از یاد خدا غافل مباش.
صبح پاییزی، چای داغ،
آرام و بی دغدغه،
لذت و سرور در قلبم،
چنان که گویی در بهشتم.
از پنجره به بیرون می نگرم،
برگ های زرد و نارنجی،
در باد می رقصند،
و من سرمست از زیبایی شان.
پنجره، دریچه ای است به سوی طبیعت
آغوش سبز و خرمی که روح را می نوازد
پاییز، فصلی است که زیبایی طبیعت را دوچندان می کند
و پناهگاهی است برای روح خسته از زندگی شهری
غزل قدیمی
صبح پاییزی، هنوز تاریک است، اما با طلوع خورشید، زیبایی رنگارنگ پیرامونم را نمایان می سازد. با لمس لطیفِ یک لیوان چای گرم، طعم شیرینش آرامشی ناشناخته در دلم بیدار می کند. این لذت ساده ولی دل چسب، حرارت خنک صبح پاییزی را در بر می گیرد.
غزل قدیمی
پاییز در قلب این شهر،
برگ های رنگین کتاب روی شاخه های درختان جلوه گری می کنند
موج صدای لحظه ها در گوش زندگی نغمه سرایی می کنند.
نغمه ای روشن از پشت کتاب ها، همراه با تلالو روشنایی خورشید .
شهر را از تاریکی جهل بیدار می کند.
در نسیم خنک پاییز ، شعله عشق زبانه می کشد،
برگ های طلایی ، رقصان ، دست در دست
نسیم پاییزی آواز می خوانند.
غم تارهایش را می بافد ، تاری از اندوه و تنهایی،
با این حال، آواز عشق هنوز در میان درختان طنین انداز است.
رنگ های عشق،...
روز کتاب و کتابخوانی مبارک
کتاب، گنجینه ای ارزشمند از دانش و خرد است که در طول تاریخ، روشنگر راه انسان ها بوده است. کتاب، دریچه ای به سوی دنیاهای جدید و ناشناخته است که می تواند ما را با فرهنگ ها و دیدگاه های مختلف آشنا کند. کتاب، دوستی...
مجسمه با کتابی در دست
نشسته در آرامش،
در اتاقی آرام ،
نور می رقصد و سایه ها را عمیق می کند.
چشمان او، دریچه ای به دنیای جدیدی از دانش،
دستانش، دنیایی از اندیشه را ورق می زند.
با ورق زدن هر صفحه،
ایده ها و مفاهیم تازه ای...
صبح آرام را در آغوش بگیرید، جایی که آرامش و لذت با منظره دلربای پاییز در هم می آمیزند و روح شما را زنده می کنند و به آن زندگی جدیدی می بخشند.
غزل قدیمی
در تابستان گرم پاریس
برج ایفل می درخشد بی نیاز
هر شب ماه به شکوهی بر می خیزد
چون آرزومندی به مرز آسمان می رسد
غروبی دلنشین و جادوئی
همه احساسات را در آرامش می خوانی
غزل قدیمی
پنجره سرد و تار صبح
پنهان شده در فکر تنهایی
برگ های زخمی با باد
روی زمین می خزیدند
غرق در سکوت می نوشیدم
قطره های شیرین ترانه های پاییز را
و در این سکوت، در این بوی خزان
فهمیدم آرامش قلبم را
غزل قدیمی
برگ خیس پاییزی، بر بال رویاها
رقصان در دستان باد، شادمانه می رود
در طاق دستان دل، عشقی پرشور،
رویای خسته را به امید تبدیل می کند
بین آسمان و زمین، نوایی از زندگی
در آغوش خاک مهربان، آرامش می یابد
غزل قدیمی