متن غزل قدیمی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل قدیمی
با غمی که در دلتان جاودانه شده است
کوه ها را سنگین و اندوهگین کرده
اما خورشید ملایم، با عظمت خود
پشت ابرهای پریشان ایستاده است
لحن سکوت غمگین و عمیق
در هوا چون نغمه ای شنیده می شود
سکوت آنقدر سنگین و اندوهگین است
که هر ذره ی هوا...
پنجره کنار شومینه ات را باز کن و به طراوت هوای سرد زمستان در صبحی برفی نگاه کن. با یک فنجان چای گرم و کتابی در دست، آرامشی دلپذیر و لذتی بی نظیر را تجربه کن. همین لحظه های ساده می توانند تبدیل به خاطراتی به یادماندنی شوند. از زندگی...
عقب می چرخد زمان در تاریکی شب
آلیس با تعجب به ساعت خرگوش نگاه می کند
عقربه ها به عقب می روند در ساعت کوچک
جادوی زمان، رازی پنهان در دل تاریکی
آیا این راهی است به سفری عجیب؟
یا نشانه ای از اسرار جهان هستی؟
آلیس با روحی پرشور...
در زمانی که شور و هیاهوی زندگی
در هم می پیچد و هر گوشه ی کوچکی را در بر می گیرد،
نیاز به پناهگاهی امن و آرام است
تا دانش، نور و امید در ذهنمان باقی بماند.
من پناهگاه را دانش می نامم
جایی که پرتوهای دانش، روشنی را می...
دست ساعت همچنان می چرخد و زمان می گذرد
در همان سکوت که در آن به فکر فرو می روی
به دنبال پاسخ هایی در بیابانی می گردی که سخت است پیدا کردنشان
آیا معنای واقعی زندگی را می دانی؟
آیا خودت را می شناسی؟
آیا آرزوهایی داری که هنوز...
در آغوش شب، ستاره ها رقصانند
پرتوان و خیره کننده در آسمانند
کهکشانی از رنگهای خیال انگیز
بازویی بسته از جواهرهای زیباست
دنیا در این بی پایانی، یک جواهرگاه
که هر نگاهی، جادویی از دیده ما می افتد
در آغوش شب، ستاره ها و کهکشان
آغوشی دنیایی است که هرگز...
با منظره زیبای یک صبح زمستانی از خواب بیدار شوید، جایی که آدم برفی قد بلند ایستاده است. طلوع خورشید هوا را روشن می کند و روح شما را شاد و دلپذیر می کند. روز جدید را با شادی در آغوش بگیرید و قدردان این لحظه زیبایی و آرامش باشید.
در سکوت سنگین زمستان، آهوی تنها ایستاده است،
در جنگلی پر از برف، که درختان آن مانند ارواح درهم پیچیده اند.
شاخه هایش مثل شاخه های درختان به سوی آسمان می رسند،
می درخشد با درخششی که هر چشمی را به خود جلب می کند.
در راهی کهن و تاریک و پر از راز و رمز
جوانی قدم می گذارد به سوی دروازه ی شگفت انگیز
از آنجا، چشم او می تواند بنگرد
در دنیای تازه ای پر از رنگ و نور و ستاره های درخشان
آیا او دل دارد از آن همه زیبایی به...
با خداحافظی، فصل پاییز، زمستان در راه است
برگ های درختان آرام فرود می آیند
رنگ های پاییز با نسیم ناپدید می گردند
روز ها کوتاهتر و شب ها طولانی تر می شوند
پرندگان خوش آواز به سمت جنوب پرواز می کنند
فضا از سرما پر شده است
یخبندان همه...
در میان شب برفی، پنجره ای می درخشد،
یک شمع سوسو می زند و سایه ها را کم می کند،
همچون چای گرم دستانم را گرم می کند،
روح کریسمس روشن می شود،
لمس لطیف امید را حس می کنم که شب را در آغوش می کشد.
با هر شعله...
در شب های مهتابی، بیایید لذت بی انتها را جرعه جرعه بنوشیم،
آرامشی که درخت به آرامی در دل هستی نجوا می کند سراپا گوش باشیم
ببینید زیبایی بافته پیچ و درهم زندگی،
جایی که سادگی در پیچیدگی می درخشد.
مهتاب رویاها را در صفحه خالی شب نقاشی می کند،...
در رویاهای مهتابی، زنی به آرامی آواز می خواند،
با ستاره ای درخشان در بالا، روح او بال می گیرد.
در داخل قفسی، پرنده ای در انتظار آزادی است،
نمادی از آزادی، که اسیر است.
او با رویاها، در قلمرو شب می رقصد،
بین سایه و دنیایی بسیار روشن گرفتار...
درخشش نور مهر بر پاییز نشسته
برگی بر زمین، رویای بی پایان را در خود جای داده
در آرامش خواب، نیایشی بر کنار زمین آغاز شده
برگها با نوازش باد، به رقص درآمده
نور درخشیده، مانند شعله های روشن می درخشد
درختان میراث پاییز را می پذیرند،
در تابش سوزان...
دسته گل رز، عشقی برآمده
از دلِ یار، آرزوی برآمده
رویایی پر از شیرینی و واقعیت
آینده ای روشن و مستدام
زن جوانی در انتظار مردی
دلش پر از امید و انتظارِ زندگی
در برابر آن، در آغوشِ عشق
روحش چون باغی است که گلهای رنگارنگِ عشق در آن شکوفا...
چای دم کرده ام و نشسته ام به گوشه ای
به تماشای برگ های زرد پاییزی
آسمان آبی است و خورشید می درخشد
و من در آرامشی وصف ناپذیرم
لذت بردن از این لحظه زیبا
بهتر از هر چیز دیگری است
پنجره ی روحم سوی آغوش طبیعت
گشاده ست و می نگرم به پاییز
از شور و شعف پر است دلم از این فصل
که می شود پناهگاه روحم
در پاییز، برگ ها می ریزند
و روحم را به سوی خدا می کشانند
در پاییز، آسمان آبی تر است
و روحم...
پنجره، آغوش طبیعت است
که روح را از قفس می رهاند
و در آغوش هزار رنگ پاییز
به پرواز درمی آورد
پنجره، پناهگاه روح است
که از هیاهوی شهر و روزگار
به آرامش می رساند
و در خلوت خود، با خالق هستی
به راز و نیاز می نشیند
در لذت های دنیوی،
غوطه ور شو،
اما از یاد خدا غافل مباش.
صبح پاییزی، چای داغ،
آرام و بی دغدغه،
لذت و سرور در قلبم،
چنان که گویی در بهشتم.
از پنجره به بیرون می نگرم،
برگ های زرد و نارنجی،
در باد می رقصند،
و من سرمست از زیبایی شان.
پنجره، دریچه ای است به سوی طبیعت
آغوش سبز و خرمی که روح را می نوازد
پاییز، فصلی است که زیبایی طبیعت را دوچندان می کند
و پناهگاهی است برای روح خسته از زندگی شهری
غزل قدیمی
صبح پاییزی، هنوز تاریک است، اما با طلوع خورشید، زیبایی رنگارنگ پیرامونم را نمایان می سازد. با لمس لطیفِ یک لیوان چای گرم، طعم شیرینش آرامشی ناشناخته در دلم بیدار می کند. این لذت ساده ولی دل چسب، حرارت خنک صبح پاییزی را در بر می گیرد.
غزل قدیمی