متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
با صدای بی صدا مثه یک کوه بلند
مثه یک خواب ،کوتاه
یه مرد بود یه مرد
با دستهای فقیر با چشمهای محروم با پاهای خسته
یه مرد بود یه مرد
شب با تابوت سیاه نشست توی چشمهاش
خاموش شد ستاره افتاد روی خاک
سایه ش هم نمیموند هرگز پشت...
بس که خودخوری کرده ام
دیگر خودی نمانده
همه اش بیخ گلویم گیر کرده و نفسم را میبرد
لطفاً کسی بیاید و خودم را نجات دهد
بخدا که ثواب دارد
میدانی
زندگی هایمان شده است محل پیاده رو
آدمها می آیند و سلامی میدهند و میروند
بعضی ها هم مینشینند یک چایی، قهوه ای چیزی خودشان را مهمان میکنند و
دو سه خطی خاطره می سازند
برای شب های تنهایی ما
چه اندوه بار است؛
بزرگ می شویم
که بمیریم...
خستم!
خیلی خسته...
خسته از جنگیدن برای عشقش،خسته از صبر کردن برای یه دوست دارم ساده، خسته از یه خنده ی طولانی....
خیلی وقته که کم اوردم خیلی وقته که هر بار رفتم سمتش پسم زد، هر بار یه قدم برداشتم یه قدم رفت عقب، هر وقت اشتباهی میکرد من...
می خواهم امشب بنویسم.
قلم دلم شکسته و کاغذ چشمانم تر شده،
کلمات در تب قلبم می سوزند و ذهنم تا مغزِ استخوانم تیر می کشد.
روحم مرده است و جانم به ناچار، در تنگنای خویش نفس می کشد.
اشک هایم را در خود می ریزم و سیل نگاهم، شادی...
می خواهم امشب بنویسم.
قلم دلم شکسته و کاغذ چشمانم تر شده،
کلمات در تب قلبم می سوزند و ذهنم تا مغزِ استخوانم تیر می کشد.
روحم مرده است و جانم به ناچار، در تنگنای خویش نفس می کشد.
اشک هایم را در خود می ریزم و سیل نگاهم، شادی...
غم به ریال
لبخند،به دلار
عجب آشفته بازاری ست
این روزها
شبی از میان دردهایم روییدم
گل نشدم
خاری شدم در چشم باد
اگر مرا جایی دیدید
بگویید برگردد
با او کاری ندارم فقط سوالی دارم
میخواهم بپرسم:
این بود قرارمان؟
نبود … پیدا شد … آشنا شد … دوست شد … مهر شد … گرم شدعشق شد … یار شد … تار شد … بد شد … رد شد … سرد شدغم شد … بغض شد … اشک شد … آه شد … دور شد … گم شدتمام شد..
پر شده ام از صداهای خالی
از شعر های ناگفته
از جمله های ناتمام
از بغضی که تمامم را احاطه کرده است
و از چشمی که لحظه هایم را خیس
گاهی گم میشوم میان خطوط
نمیدانم کجای ناگفته هایم هستم
کجای درد هایم، کجای غم هایم
گم میشوم در این سیاهی قلم و سپیدی کاغذ
قدیم تر ها که پلک میزدم
زندگی میگذشت
اما حالا زندگی لابه لای پلک هایم گیر میکند
سپس قطره اشکی میشود مملو از خاطره و آرام چکه میکند
هیچ عیبی ندارد
ما با درد هایمان زندگی میکنیم
شاید یک روزی،جایی از ما خسته شدند و رفتند
یادته اون وقتی روکه زدیم به قلب حادثه باغرورگفتم این لحظه تبدیل میشه به خاطره باچشمای زیبات میگی نه معلومه که یادم نیس میرم بیرون تانبینی چشم شده دوباره خیس ...
پایان آرزوهایم.نقطه ای گذاشتم و نوشتم:
دیگر تمام شده ام
و از من خلاصه ای ماندست از
غم ها و حرف ها
در لابه لای سکوتتان
مرا بخوانید،باصدای بلند
آخر،دردها فریاد میخواهند
کاش اتفاقی دور بودم
آخرین زنگ
آخرین نامه
آخرین نگاه
همان که مدت ها در ذهن میماند و
هیچگاه فراموش نمیشد
...زندگی را باید بی تو آموخت و به گونه ای دیگر زندگی کرد...(:
هرچه باداباد...
-آری این است بازیِ تلخِ فراموش شدن^^