میروی با غیر و من با گریه میگویم: بهخیر خاطرت آسوده باشد! اهلِ نفرین نیستم عاقبت با مرگ دیدار ت میسر میشود آخرِ این قصه شیرین است، بد_بین نیستم
ما در میان سنگ و سایه و زمان گام میزدیم ما در میان عطر و برگ و هوا و مرگ محو میشدیم نور از دهان کهکشان تراوش کرد نور از درون زمان نِشست کرد و روز شد جمله برگهای سبز جهان قلب بود وُ _ قلبِ تو بود
ببین رفیق زندگی دوتا پیچ داره… اولیش: رفاقت دومیش:مرگ تو پیچ اول ببینمت تا تهش باهاتم
این همه بحران، و ما زنده ماندهایم شاید عوض شده جایِ مرگو زندگی...
جاݩِ همه را مرگ میگیرد جاݩِ مرانبودݩِ تو
+ آیا نگران این نیستی که بعد از مرگ همه تو را به فراموشی بسپارند؟ - خب،تو نگرانی؟ + فک نمیکنم.من با آدم های زیادی در ارتباط هستم که با هم صمیمی هستیم.وقتی عشق بین ما هست،مگر میشود فراموش شد؟عشق کلید زنده ماندن است حتی بعد از مرگ.
بحران عبارت از این واقعیت است که کهنه در شرف مرگ است و نو قادر به زاده شدن نیست ؛ در این میانه انواع نشانههای خوفناک پدیدار میشود ...
به خواهرم گفتم از میدان ها محله های بزرگان و بازارهای شلوغ کابل دوری کن. گفت: مرگ در اینجا چون گرد هواست، همه ی دریچه ها را ببندی نیز سرانجام به اتاقت می آید.
این روزها مثل ریال از اعتبار افتاده اى و مثل ذرات آلاینده معلق در هواى تهران فراوانى...چقدر مبتذل شده اى مرگ
آیا عجیب نیست که با وجود اصل مسلمِ مرگ باز هم مردم بتوانند بخندند و تفریح کنند و شاد باشند؟ باز اگر مرگ یک امر احتمالی بود، جا داشت که انسان امیدوار باشد؛ ولی نه، مرگ اجتناب ناپذیر است؛ چنانکه توالی شب و روز.
همهی موجوداتِ زنده بعد از مرگشون فاسد میشن آدما قبل از مرگشون !
یواش این شهر هواش مسمومه چشاش درد داره نگاش هنوز ناقوس صداش مرگ داره خنده هاش مرگ بوسه هاش یواش این شهر هواش مسمومه چشاش درد داره نگاش هنوز ناقوس صداش مرگ داره خنده هاش مرگ بوسه هاش سلام تهران حالت چطوره میبینم رو لبات ی خورده هنوز خندست و...
مینشینی در سکوتِ قاب عکس روی میز مرگِ هر روز اسیرت را تماشا میکنی...
زندگی... انارهای ترک خورده ای ست در سینه ی مرگ
از مرگ نمیترسم، من فقط نگرانم که در شلوغی آن دنیا مادرم را پیدا نکنم
جواب زنده بودنم مرگ نبود مردن من مردن یک برگ نبود اون همه افسانه و افسون ولش این دل پر خون ولش دلهره ی گم کردن گدار مارون ولش تماشای پرنده ها بالای کارون ولش خیابونا سوت زدنا شپ شپ بارون ولش...
مرگ اینجا نجات دائمی است
زاریِ ما در غمِ دل دید و شادیمرگ شد مردنِ دشمن ز تأثیرِ دعایِ ما مسنج
تازه معنی تقدیر را فهمیدم ؛ یعنی وقتی که میفهمی همین است که هست ! دیگر هیچ انتخابی در کار نیست ، هیچ راهحلی یا راهِ گریزی نیست ، و تو حتی وحشتزده هم نیستی ، حتی میلی به مقاومت هم نداری ، آمادهای تا ببینی یک لحظه بعد چه...
زندگی یک چمدان است که می آوریش بار و بندیل سبک می کنی و می بریش خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم...
خونه از گریه پُره، کوچه از مرگِ غزل توی ویرونی باغ، نعش گُل بغل بغل
مرگ تلخ است و نابکار من قلبم درد میکند من به تو می اندیشم در سفر به سفری بی بازگشت رفتی
خاک تنهای خاک خورده ی من خسته ای از سقوط میدونم تو دلت هی عزا و آشوبه خسته ای از سکوت میدونم خاک من خاک غرق در آشوب خاک خون آلوده ی همیشه تباه داری میمیری از درون و فقط چیزی از تو نمونده غیر یه آه جنگ ها تو...
مرگ؛ مرگ عجیبی ست در هواپیما دوباره قاتل بالای سر، هواپیما نماز جمعه ی این هفته باز می گوییم که مر گ بر همه، مرگ بر هواپیما