متن معشوق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات معشوق
بیابانی بی آب و بی انتها ، پشت سرم را که نگاه میکردم جز رد پا چیز دیگری نمی دیدم، آری؛ تشنه بودم اما بیش از آنکه تشنه ی آب بوده باشم تشنه ی دیدار تو بودم با خود می گفتم سراب تو بودی ، تشنگی تو بودی ،مقصد هم...
گریه کنی ،گریه کنم
خنده کنی ، خنده کنم
قدم زنی ، قدم زنم
ناز کنی ، ناز کشم
من عاشقم ، عاشق منم
عشق چنین برد ز من ، هوش مرا
عشق چنین دهد به یار، جان مرا
امیررضا بارونیان
من تو پونزده سالگی
عاشق شدم... معشوق من نوزده
سالش بود و معروف ترین شاعر
جوونی که ازش تعریف میکردن...
اون موقع ها هیچوقت ندیدمش!
یعنی از نزدیک نشد ببینمش...
اما همین یه شعر مگه کافی
نیس برای عاشقش شدن؟!
معشوق ما غایب!
دلش در دل ما حاضر بود:)♡
دیالوگ...
زخم هایی که به نام عشق خوردیم همه به آن دلیل بود ،که حاضر نبودیم
عشق را به عنوان یک مفهوم مستقل و اما حیاتی ،برای زندگی بپذیریم
و بدین صورت هر که با ما جنگید ،با شمشیری به نام عاریتی عشق زخمی به ما زد
جان جهانم !
من...
گل من در بند دنیا هست،ولی در بر نیست
می به غایت هست،ولی شورش دگر در سر نیست
تب معشوق به دل هست،ولی لعل لبش بر کام نیست
سلطان جهانم به جهان هست،ولی آوخ که بهرش دام نیست
در خلوت من داج که هست،ولی مهتاب نیست
ماه رخ معشوقم تمام...
تو میگویی عشق! من میگویم ترس!🙃😅
میدانی ترس از چی؟ ترس از خرد شدن،ترس از دست دادن،ترس از تنها شدن..!
تو میگویی آزادی،من میگویم اسارت!
اسارت بین حس های مختلف حسرت،دلتنگی،محبت و حتی حسادت\!
چشم هایم را بستم تورا دیدم!
عجیبه،چشم هایم را باز کردم بازهم تورا دیدم!
انحنای لب...
آرزومه چشامُ به روی هم بذارم
بازش کنم ببینم معشوقمُ کنارم
افسوس که عشق ، ویران شده دیگر
عاشق از معشوق گریزان شده دیگر
آرزوهایی به سر پرورده بودیم
همه به دست غم ها مدفون شده دیگر
گرگ و شغال آمده از کوه ها به شهر
آهو سوی بیابان فراری شده دیگر
معشوق عشق عاشق ، همه ثروتش بود
تاراج گشته...
چو عشقت همچو گل ! بر قلبم اهدا میشود
با محبت ، کاخ عشقم پر ز رؤیا میشود
تو در این کاخ مقدس پادشاهی میکنی
اوج قدرت ببین ! تا عرش اعلا میشود
چشم عالم در پی ، تفسیر عشقت کور شد
در دیار عاشقان عشق تو معنا میشود
میشوم...
باز هم تیغ غم از طاقت من تیزتر است
نازنین ! امشب این قصه غم انگیزتر است
قسمت دشمن نشود کار به آنجا برسد
دوستت دارم های معشوق به اما برسد
سخت این نیست که دشمن به اسارت ببرد
سخت آن است که معشوق از کنارت برود
عشق زیباست که...
شور عشق
هرکه از عشق ندارد اثری بی خبر است
چون درختیست پر از شاخه ولی بی ثمر است
عشق نقاشی دوران هنرمندی ماست
آنکه بی واهمه عاشق نشده بی هنر است
خیمه در عشق نزد هرکه پشیمان شده است
ساکن کاخ اگر هست هم او در به در است...
بهار ساکت می شود
وقتی سرچشمه عشق را
در دستهای دو تن می بیند
بهار دیگر غزل نمی خواند
وقتی از لبان عاشق و معشوق غزل می شنود
رعناابراهیمی فرد(رعناابرا)
می گویند:
تنهایی در پس سیاهی شب،
در زیر نور ماه،
با چشمانی پر از اشک،
با دلی پر از درد،
از رفتن معشوق است و از دست دادن عشق...
اما نظر من چیز دیگریست...
به نظر من...
چشمانی پر از اشک،
دلی پر از درد،
خنده ای پر از...