یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
قند خونم افتاد، به کمی شربت دیدار تو محتاجم من .حجت اله حبیبی...
آمدم دیدار خود امّا کسی خانه نبود .حجت اله حبیبی...
فراوان گفته ام باتو که چون جان دوستت دارم..تو هم ابراز عشقی کن. مده با طعنه آزارم..بمان پیشم که میمیرم من از دوری تو آخرمرو بامن بمان گاهی. بده توفیق دیدارم......
شکوفه می دهددر بهار عشق انتظار دیدارت...
بخدا در دل و جانم نیستهیچ جز حسرت دیدارش...
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است...
همواره خدا یار و نگهدار شماهستیم همیشه ما طرفدار شماخوشحال شویم اگر میسر بشودتوفیق حضور و طعم دیدار شما... بهزاد غدیری / شاعر کاشانی...
به گمانم عید به دیدار خویش بروم.....
عشقهمانلحظهدیدارتوست ...
و شاید ما را در پسِاین دوری دیداریست......
به دیدار تو می آیم برایم بوسه ای دم کن ......
ای که تخمین ملاقات ، قیامت زده ای!گر نشد فرصت دیدار، فراهم، چه کنم ؟...
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیبعاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست...
در سرزمین من خار نکارشاید فردا پا برهنه به دیدارم بیایی!...
کاش یوسف در کنارم بود و می گفتکه تعبیر کدامین خواب من دیدار با توست...
کسی نیست ، بیا زندگی را بدُزدیم آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم...
چون یار منی ساعت دیدار خوش است️️️...
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل مندل من می داند و من دانم و دل داند و من...!...
از حسرت دیدار همین قدر بدان که همرنگ شده بخت من و موی سپاهت ........
دلتنگم و دیدار تو درمان من استبی رنگ رخت زمانه زندان من است!...
از دیدن رویت دلِ آیینه فرو ریختهر شیشهدلی طاقت دیدار ندارد...
هر که جز من بود از دیدارمان مأیوس بودهمتم را رود اگر مى داشت اقیانوس بود...
به دیدارم نمیآیی چرا؟دلتنگ دیدارمهمین بود اینکه میگفتی وفادارم وفادارم؟...
دلتنگم و دیدار تو درمان من است...
گر بدانی چقدر تشنه ی دیدار توامخواهی آمد عرق آلوده به دیدار مرا...
به دیدار (تو )می آیم برایم بوسه ای دم کن!...
آخر چه کند با دل من علم پزشکیوقتی که به دیدار تو بسته ضربانم...
در دلم حسرت دیدار تو را کاشته ام...
آخر از حسرت دیدار تو من میمیرم...
دلتنگم و دیدار تو درمان منست ..........