دیدم تو را و همچون شعله های آتش شعله ور شدم از ره به در شدم دیوانه تر شدم
آدم است دیگر هر چقدر هم که قوی باشد گاهی وقتا نیاز دارد مچاله شود در آغوش کسی...
کمی نخند! کمی دور شو 1کمی بد باش! که هر چه می کشم از دست مهربانی توست
لیکن آن نقش که در روی تو من میبینم همه را دیده نباشد که بینند آن را
خوشا صبحی که چون از خواب خیزم ، به آغوش تو از بستر گریزم ...
رفتنِ تو را فقط کافه چی فهمید از آن جایی که روز به روز انتخاب قهوه هایم تلخ تر شد!
مرا از خویش بی خود کن ...بزن تار و نوای عشق
ما را به غیر یاد تو اندر ضمیر نیست
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت........
کدام خانه ؟ کدام آشیانه ؟ صد افسوس بی تو شهر پر از آیه های تنهاییست
من که از یاد تو بی خوابم عزیز . نوش جانت خواب راحت! شب بخیر...
یا بفرما به سر / آیم!غرضم وصل تو باشد / چه تو آیی/ چه من آیم!
بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟
یا دست رفاقت نده و دست نگه دار یا تا ته خط / حرمت این دست نگه دار
به عشق کسی پایبند باش که برای تو و احساست ارزش قائل است
دارد پاییز می رسد / انار نیستم که برسم به دستهای تو...برگم پر از اضطراب افتادن
سال ها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز در درونم زنده است و زندگانی می کند...
نگاهت را به من بده تا در نبودت تا بی نهایت خاطره ای بسازم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت...
تو شبیه هیچکی نیستی عاشقی و بی حواسی ریشه کردی تو وجودم تو یه بیماری خاصی
آغوش تو به غیر من به روی هیشکی وا نکن منو از این دلخوشیا آرامشم جدا نکن...
همه تو ی خواب ناز و منم به فکر چشمای ناز اون...
کسی را دوست بدار که دوستت دارد...
هیچ حسی به دردت نمى خورد جز اینکه کسى که دوستش دارى دوستت بدارد...