به این پنجره سالهاست که چشم دوخته ام شاید یک پرده بیایی
بگذار چشم های تو ، ثانیه شمار عاشقیم باشند !!
دو قدم پیش بیا! اے قدمت بر سر چشم! دو قدم تا کہ تو را تنگ بگیرم بہ برم! تو بہ اندازه هر یک قدمم آتشی و من بہ اندازه هر یک نفست شعلہ ورم
هیچ زیبایی بهتر از یک دل مهربان نمی درخشد... در دورانی که همه به فکر چشم زیبا هستند تو به فکر نگاه زیبا باش
پشت زیباترین لبخند بیشترین رازها نهفته است زیباترین چشم بیشترین اشک ها را ریخته و مهربان ترین قلب بیشترین دردها را کشیده است
جمعه و دلتنگی و پاییز و چشمی خیس اشک کو طبیب حاذقی تا درد ما درمان کند؟؟؟
میروی از پیش چشم اما ز خاطر هیچوقت...!
بیخوابی /بسرش زده است/خواب/چشمهای تو/ رهایم نمیکند
دست بر نمی دارد / چشمم. نگاهم که می لغزد روی خواب پست و بلندت ذهنم/ شبانه باردار می شود و می دانم/ از فردا هر که می رسد او را غزل صدا می کند...!
به بعضیا وقتی همش بگی چشم کم کم دل شو می زنی می شی پشم! می بینی محبت زیادی و احترام زیادی از شیشه و کراک هم توهمش بیشتره. حواستو جمع کن...
فرق است میان آن که یارش در بر تا ان که دو چشم انتظارش بر در
چشم من چشم تو را دید و ولی دیده نشد من همانم که پسندید و پسندیده نشد...
بزرگترین ارتفاعی که باعث مرگ من میشه افتادن از چشم توست
قلبی که هرزه است، گرفتار دوست نیست چشم پلید لایق دیدار دوست نیست
ای چشم تو بیمار ، گرفتار ، گرفتار برخیز چه پیشامده این بار علمدار گیریم که دست و علم و مشک بیفتد برخیز فدای سرت انگار نه انگار
چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل داد زد دیوانه! من می بینمش...
ﺩﻟﻢ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﺗﻮ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﭼﯿﺴﺖ ؟! ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺐ ﻫﺎ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺧﯿﺲ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﺯﺩﺩ
من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید واژه ها را باید شست …
گر بوسه می خواهی بیا، یک نه دو صد بستان برو این جا تن بی جان بیا، زین جا سراپا جان برو صد بوسهٔ تر بَخْشَمَت، از بوسه بهتر بَخْشَمَت اما ز چشم دشمنان، پنهان بیا، پنهان برو
می توان همچون عروسک های کوکی بود با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید می توان در جعبه ای ماهوت با تنی انباشته از کاه سالها در لابلای تور و پولک خفت می توان با هر فشار هرزهء دستی بی سبب فریاد کرد و گفت آه ، من...
من و تو و دو چشم سیاه تو از کهکشان دل من رد شدی من افتاده ام در سیاه چاله ها
ترا من چشم در راهم شباهنگام که میگیرند در شاخ تلاجن سایهها رنگ سیاهی وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم ترا من چشم در راهم
میتراود مهتاب میدرخشد شبتاب نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک غم این خفتهی چند خواب در چشم ترم میشکند
چشم تو از کهکشان راه شیری هم سر است پیش چشمان تو یاس و ناز و مریم پرپر است من نمی دانم چه رازی بین عشق و اسم توست اسم تو از هرچه زیبا دیده ام زیباتر است