من باغ ارم بر سر کویت دیدم من روز طرب در شب مویت دیدم
ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد
ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شاد که شادی و غم گیتی نمیکنند دوام
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم
اگر حاسد دو پایت را ببوسد به باطن می زند خنجر دودستی
ندارد دل دل اندر وی چه بستی
در دلم بنشسته ای بیرون میا
عشق در دل ماند و یار از دست رفت
هرچه هستی جان ما قربان تست
شده آیا که تو دلتنگ کسی باشی و او بیخیال تو کنار دگری خوش باشد
تویی به جای همه، هیچ کس به جای تو نیست
شده یک باره کسی قلب شما را بِدَرَد باز هم قلب شما درد و بلا را بخرد؟
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
خوی من کی خوش شود بی روی خوبت ای نگار
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
تا تو ز من بریده ای من ز جهان بریده ام
بوی بهشت می گذرد یا نسیم دوست
ما بر در عشق حلقه کوبان تو قفل زده کلید برده
دست بردم که کشم تیر غمش را از دل تیر دیگر زد و بر دوخت دل و دست بهم
از خدا جوییم توفیق ادب بی ادب محروم گشت از لطف رب
ای توبه ام شکسته از تو کجا گریزم ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست