به شوقِ بودن تو، نبضِ دل تپیدنی است
بهشت اینجاست در تلاقی نگاه هایمان و لبخندی که تو مرا مهمان کرده ای
موهاتو باز کن بگذار بپیچند در باد اینجا عاشقی با رقص گیسوان تو مست میشود...
این همه نازِ تو اِنگار مرا درمان است چه نیازی به طبیب است! تورا می خواهم
دوره گرد فصل های اندامت شده ام پاییز به پاییز شعر میبافم از دامن گلدارت
واحد شمارش معجزه " بوسه های توست "
جای هر بوسه ات نقشه ی گنجی ست روی جانم...
من که عاشق خودش نبودم! چشمانش! نگاهم که میکرد ناخواسته تمامم را برایش می دادم.
بهار یعنی غنچه ی بوسه ی لبهایم در میان باغ لبهایت شکوفه کند
پیراهنم را دوست دارم آستین هایش عطر تو را دارند
پاییز است اما تو می آیی و بهار را با خود می آوری
به هر طرف که نگاهی کنی دلی ببری درود بر تو و آن چشم های مردم دار
مات چشمهایت هستم تو فقط نگاهم کن سرمیکشم قهوه تلخ چشمانت را
و تو خلاصه ای هستی از تمام آنچه برای یک عمر آرام زیستن نیاز است ...
آرامش جانی، این بهترین تعبیر از تمامی توست...
آن زمان که آفتابگردان از خورشید متنفر شود من هم دیگر تو را دوست نخواهم داشت!
در دنیایِ خیالات من، همه چیز ممکن است الّا دوست نداشتنِ تو...
آفاق را گردیده ام، مِهرِ بُتان ورزیده ام بسیار خوبان دیده ام، اما تو چیزِ دیگری!
تو را از دور دوست خواهم داشت اینکه تورا از دور دوست داشته باشم زیباترین عشق هاست...
عشق در میان است جانان اگر تو باشی
و خوش آن روز که او در طلب من باشد..
دستت را که نمیتوانم لااقل بگذار... بهانه ات را بگیرم
تو همان فکر قشنگی که بر سر دارم....
ای کاش دلم در بغلت... جان میداد !!!