من سپیدم ولی تو،انتهای غزل های عاشقانه ای!
شهریور است... بیا و امتحان تمامِ بوسه های تجدید شده را یکجا از لبانم بگیر...
تا تو نقاش دلِ تنگ منی، دقت کن! برگ ها را نکنی زرد! دلم می گیرد.
به دست آور دل من را ، چه کارت با دلِ مردم! تو واجب را به جا آور ، رها کن مستحب ها را
کاش همه چی قدِ خنده هایِ تو خوشگل بود دلبر
عشق بی تکرار منی
او مثل مخدر بود ! پاکم اما ... هنوز دوستش دارم ...
از طلوع عشق تا غروب سرنوشت دوستت دارم
به لب هایم اعتماد کن ... جز بوسه... چیزی نمی گویند ...
محبوب من غریب منم که چشم هایم به جمال مبارک تان روشن نمیشود ...
من برای داشتن تو نذر کردم
تو بهترین انتخاب واسه دوست داشته شدنی
با تو هوای زندگی ام فرق می کند ️️️
اگر دوستم داری همین حالا بگو همین حالا که چشمهایم را به لبانت دوخته ام ...
کاش می شد از علاقه هم عکس گرفت تا ببینی وقتی به تو فکر می کنم چقدر خوب می افتم
طوری در دلت می نشینم که کسی به غیر من جا نشود...
چقدر کلمات فقیر میشوند وقتی میخواهم برای چشمهایت شعر بگویم !
فهمم از جغرافیا آغوش توست
که می داند... آنچنان دوست اش دارم... که لب هایش... راه بوسیدنم را خوب میدانند
همین اندازه... کوتاه... و شاید... کمی بیشتر.... زندگی در عشق... تازه می ماند...
دست مرا محکم بگیر و ول نکن! من از بلندی روزهای بی تو می ترسم..️
هر چقدر عاشقی بلد باشم، خرج تو می کنم. بجاش تو برام فقط لبخند بزن...
در دلم خواستن مرگ کسی نیست، ولی کاش هر کس به تو دل بست بیاید خبرش!!!
رفتی ولی به یاد من خسته دل شبی هرجاکه شد به گوشه ی پیمانه زن لبی