تو خود فراتر از قدیس و اسطوره ای چه بخوانمت که عشق از همه مقدس تر است
“عشق” یعنی که خیابان به خیابان همه را رد کنی و ، ناگهان بر سر یک کوچه کمی مکث کنی…!
معجزه زندگی منی تو عشق جان
بین خودمون بمونه همه چیت یه طرف چشمات یه طرف دوستت دارم عشق خودم
من برای تو تو برای من ما برای هم چقدر قشنگ است این عشق من و تو ...
اردیبهشت کمی از بهشت است خنده های تو اما تمامش
چه دردی بدتر از اینکه بخواهی رفتن او را... خودم صدبار جان کندم ولی رفتن صلاحش بود...
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد بگذاری برود! آه... به اصرار خودت
عشق چیست؟ جز آنکه زن همدمی باشد برای مرد، و مرد تکیه گاهی برای زن؟ یعنی فهم و اجرای این نیم خط آنقدر سخت است که همه تنهایند؟
باران غم پاییز است باران نم اشک چشمه ی پاییز است این سیل که میبینی روان است به هر سوی اشک غم عشق دل دیوانه ی پاییز است
عشق واقعی یعنی یه بغل محکم بعد از یه دعوای سخت
از حاصلضرب من و تو عشق بپا شد از خاطره ام عشق تو منها شدنی نیست
تو. ان تصنیف زیبای غم انگیزی//صدای خش خش ارام پاییزی//تو با رفتن دلم را غرق خون کردی//تو از احساس خوب عشق لبریزی//
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
مثل هر روز نشستم سر میزی که فقط خستگیهای من و چای و کسی هست که نیست...
چه فرقی میکند من چند سر قلیان عوض کردم! برای قهوهچیها مردِ خاطر خواهتر بهتر
هرکسی روی تو را دید از این کوچه نرفت و هم اینک سبب وسعت تهران شده ای
همه میگن عشق یعنی دوست داشتن اما من میگم عشق یعنی یکی مثل تو داشتن...
بد ترین حالت یک عشق بلاتکلیفی ست...
عشق واقعی اونیه که هیچوقت نتونی فراموشش کنی
عشق آن بغض عجیبی ست که از دوری یار نیمه شب بین گلو مانده و جان می گیرد...
هیچ میدانی که من در قلب خویش نقشی از عشق تو پنهان داشتم؟
کاش همه یکی را داشتند که عشقش یکی باشد
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟ دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود