نیامدی ابرها در تن ام بارانی شدند
هیچ نقاشی مثل من آه نکشید بی آب و رنگ
ابری یا ابریشم ماه بی روسری زیباتر است
درختی در خیابان سر تکان می دهد شاعری،پشت کرکره ی خیال دنبال استعاره می گردد.
انگشت هایت را مشت کن بگذار یک بارهم که شده قلب ات را ببوسم
از رفتن نگو نه یک دل نه صد دل بیدل می شوم
گفتی تنها صداست که میماند نیستی که ببینی صدا چقدر تنهاست
سالی که روبرو عکس پشت سر عکس ادم خجالت کشید ظاهر شود
امسال برای آرزوهایم چیزی نبافتم آنقدر بزرگ شده اند که من، تنها چشم پوشیدم
گفت : افسوس خود کار سرخت را گم کرده ای گفتم : کاش چشم های تو آبی بود.
قرار بود شانه باشد دست به قیچی داد
پا بود/پدر.../هر کجا/گم می شد/دست
تنور می سوزد ترازو اه می کشد ما، هرغروب بایک بغل داغ سنگک به خانه بازمی گردیم .//
سال تازه شد ما ساعت به ساعت بند عوض می کنیم
کاش جای ماه بودم انگشت نمای شب تو
دلم پر از رسیدن است دلواپس افتادنام نیستی، تو به فکر سبدی!
غم را غمفرا می گیرد وقتی که نامام را می شنوَد
پاک نمی شود خونی که پاک است. دست ات را به گردن دستمال نینداز
خشکیده دریا میان نفت ماهی ، دودی شده
نمیخواستم تنهایی را به تن کنم خودت بُ ر ی دی
باد کُلاه ام رابرداشت موی سرم اما روسفید بیرون امد
درخت آزاد هم یک روز هیزم می شود. طوری بسوز داغ بگذاری روی آتش.
نه خواب نه بیداری دنیا با انتطار و بیقراری زیباست
بیدار شو پیراهن خمیازهات را پاره کن با یک پیمانه افتاب چُرتات را اب بکش