شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
نیامدی ابرها در تن ام بارانی شدند...
هیچ نقاشیمثل من آه نکشید بی آب و رنگ...
ابرییا ابریشمماه بی روسری زیباتر است...
درختی در خیابانسر تکان می دهدشاعری،پشت کرکره ی خیالدنبال استعاره می گردد....
انگشت هایت رامشت کن بگذاریک بارهم که شده قلب ات را ببوسم...
از رفتن نگو نه یک دل نه صد دل بیدل می شوم ...
گفتی تنها صداست که میماندنیستی که ببینی صدا چقدر تنهاست...
سالی که روبرو عکس پشت سر عکس ادم خجالت کشید ظاهر شود...
امسال برای آرزوهایمچیزی نبافتمآنقدر بزرگ شده اندکه من، تنها چشم پوشیدم...
گفت : افسوسخود کار سرخت را گم کرده ای گفتم : کاش چشم های تو آبی بود....
قرار بود شانه باشددست به قیچی داد...
پا بود/پدر.../هر کجا/گم می شد/دست...
تنور می سوزد ترازو اه می کشدما،هرغروب بایک بغل داغ سنگک به خانه بازمی گردیم .//...
سال تازه شدما ساعت به ساعتبند عوض می کنیم...
کاشجای ماه بودمانگشت نمای شب تو...
دلمپر از رسیدن استدلواپس افتادنام نیستی،تو به فکر سبدی!...
غم را غمفرا می گیرد وقتی که نامام را می شنوَد...
پاک نمی شود خونی که پاک است.دست ات را به گردن دستمال نینداز ...
خشکیدهدریا میان نفت ماهی ،دودی شده...
نمیخواستم تنهایی را به تن کنم خودت بُ ر ی دی...
باد کُلاه ام رابرداشت موی سرم اما روسفید بیرون امد...
درخت آزاد هم یک روز هیزم می شود.طوری بسوز داغ بگذاری روی آتش....
نه خواب نه بیداری دنیا با انتطار و بیقراری زیباست...
بیدار شو پیراهن خمیازهات را پاره کن با یک پیمانه افتاب چُرتات رااب بکش...
کوچه به کوچه تمام روز را رقص پا می کند پدر باپارو //...
پاک نمیشود خونی که پاک استدست ات را به گردن دستمالنیانداز...
فریزر هم بو می دهد...
امسال هم نمک سود کردم ارزوهایم رابا دو پیمانه ا ش ک...