دوستت دارم به اندازه حسِ گرمِ اولین لمسِ آغوشت ..
امروز عجیب هوس کرده ام در آغوشت ... "مرداد" را مزه کنم.!
آغوشت را باز کن تا تپش های تند قلبم را به اقیانوس آرام برسانم آغوشت را باز کن تا هراسی را که در دلم دلواپسانه تورا بهانه می کند به تسکین برسانم
خیالِ خواب ندارم، مگر در آغوشت
بیا با من زبان واکن به ذکر دوستت دارم که لب روی لبانت لااله انت بشمارم قسم به آیه ی سرخ لبانت حضرت انگور لبالب از تو لبریزم .سراسر از تو سرشارم اجابت کن مرا یک شب میان تنگ آغوشت که با امن یجیب ....جان من تاصبح بیدارم بغل وا...
بگذار آغوشت آرامگاه من باشد هنگام که چون پرنده ای به جانب تو بازمی گردم با منقاری از شعر...
موسیقی نمی دانم... بداهه می نوازمت.... با تحریرهای مخملی... زیرو بم آغوشت را خوب بلدم . . . !
گرماے دستانت داغی لبت تبِ تنت و آتشِ آغوشت️ تابستان چه میگوید این وسط؟!
گرمای آغوشت این فصل را عاشقانه تر کرده پر و بال داده به عشق مان دل انگیز و دوست داشتنی تر شده بی شک از دل ِ تابستان به قلبم رسیده ای.
آغوشت امن ترین پناهگاه من است بازوانت را به تن هیچ غریبه ای نسپار
تو را هر روز نوشتمت از عشق زیباتر هزار بار بهتر بهتر از خود عاشقانه ها ... با اندوه پروانه ها... نوشتمت به گریه های بیژن ومنیزه به رنج های رودابه. .. نوشتمت به پیراهن یوسف. ... مانند لحظه ای که مجنون از عشق لیلی اش با خار مغیلان همدم...
آغوشت همانند جنگ ویتنام است هرکه رفت یا برنگشت، یا اگر برگشت دیوانه بود
با تو بودن را دوست دارم مثل گل به وقت بهار مستانه های تاک به موسم تابستان خنکای غروب های پاییز و سپیدی برف زمستان.... . . با تو بودن را دوست دارم که چشمانت سرآغاز عشق و انحنای لبخندت ابدیت من است . . معجزه ی زندگی ام آغوشت...
نگاهم که می کنی ستاره می خندد ماه می تابد و عشق در دلم باله می رقصد.... . جهان کوچکم چشمان توست که دریا دریا بی تاب من است و به وسعت آسمان دلواپسم... . . آبی آرامم نام دیگر تو باران است که می باری بر من و تن...
چشم هایت؛ چشمه های شراب لب هایت؛ باغِ خرما وآغوشت آفتابِ داغِ تابستان است.
و آغوشت مظهرِ زیبایی از یک مرز و دو وطن...
حتی اگر نباشم چشمِ دلم دنبال آغوشت همیشه دو دو می زند..! ️️️
همچون آفتاب بر شاخه ی گیلاس تنم بتاب تا در اردیبهشت آغوشت شکوفه دهم...
دلم، مست شدن با "تو" را می خواهد مرا پیاله ای شراب بنوشان سبزم نما ، زنده ام کن با من به رقص برخیز و مرا ذره ذره در آغوشت بمیران
در چهار چوب آغوشت یک دل سیراز جهان بی خبرم ...️
کابوسم رویا شد! گفتى از آسمان میبرمت که دو راهى ندارد چشم باز کردم دیدم در آغوشت میان زیباترین آسمان جهانم... عطرت را نفس کشیدم.آرام شدم ،سر به سینه ات نهادم و چشمانم را محکم بستم کابوس میدیدم میان یک دو راهى مانده ام.ترس و اضطراب جانم را به لب...
در آغوشت نفس هایم پراز موسیقی عشق اند...
حواسم پرت آغوشت بود آفتاب، لبهای ماه را بوسید و صبح شد.!️ ️️️
مرا در گوشه ی از پناهگاه آغوشت جای بده که هوای جمعه بسی نفس گیر است...️