سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
ومن چشم هایت رابرایِ بوسیدن . . .شانه ات رابرایِ درآغوش کشیدن . . .وآغوشت را،برایِ چشیدنِ خوشبختی نیازدارم . . ....
▪ وقتی آغوشت▪ از من▪ آغاز می شود▪ هر روز صبح را▪ و بهار را▪ و عشق را▪ همه یکجا دارم......
عشق جان من !حسرت آغوشت ،نقش بسته است بر دلِ تنهایم ...مهرِ تو ،نقشِ طلوع فرداست ...فردا صبح همان جای همیشگی ...همان کنجِ کافه ی قدیمی ...همان آغوش تو ...همان توى خیالی ...همان آغوشی که تا انتهای دنیا ،برای دیدن دوباره ی روی ماهش ،تا ابد ،در انتظارش جان میدهم ...همان تو ......
آغوشتهر چهار فصل"تابستان" است......
بی وزن تر از خیالدر آسمان آغوشتاوج می گیرمبی تابیشروع دلتنگی ستبیچاره این دلکه ویرانه ی خیالات ست...
شبیه قایق سرگشته ای رهایم کن میان تنگه ی جغرافیای آغوشت...
این محال نیستچه کِیفی داردخدای مهربان باشدعشق باشدعطر شمعدانی و نم باران باشدتو باشی و من باشمصبح شود، تو با بوسه بیدارم کنیمن دُورت بگردمظهر شود، تو بگویی عشقممن فدای چشمانت شومشب شود، تو بگویی عزیزممن در آغوشت بمیرمو این اتفاق ساده، هر روز تکرار شودمحمدامین تیمورزاده...
اگر یک بار در یابمبهار فصل آغوشتتمام شهر پرگرددشکوفهسر زند هرجا.....حجت اله حبیبی...
آسایشم آغوشت بود وسایه بانم، گیسوان بافته ات، من از زلال چشمانت می نوشیدم ومفهوم تشنگی را نفهمیدم تا وقتیآسمان دلم ابری وچشمانم از دوریت می بارید و آه راه را برگلویم بسته بود...حجت اله حبیبی...
بیا و بی بهانه بند آغوشم شوگره بزن چشمانم را در مسیراتفاقات ارغوانیه تبسمعبورم ده بی تکلف و سادهاز صداقت نیلوفرها تا عشوه گری نازهاعاشق ترم کن میان دلبستگی ها و وارستگیهای قرمزو بلوطی مردمک دیدگانت!پروازم ده در ساقه های نازک نیازاز واماندگی های رقت انگیز؛تا انتظارهای تلخ شب بیداری!فرو بپاشانم در مرزهای بی شمار وامنیت داغ آغوشترمز عبورم بده از صاعقه ی روشن حروف اسمتبگذار تا جلد آغوشت شومبگذار راحت به خوشبختیِ مان ...
شب از خیال لبریز میشودوقتی مهتاب در آغوشتبذرهای عشق می نشاند عباس نبی زاده...
شب با خیال آغوشت خوابیدم و صبح، با خیال بوسه ات برخاستمکسی اینجا مرا دید وگفت: امروز تنت چقدر بوی خوش می دهد! به قلم شریفه محسنی \شیدا\...
جان دلم بیا که در چشم انتظاری آغوشت این شب را پایانی نیست ...
آغوشت را \دوست می دارم\که برای اندوه های کوچک و بزرگم،سرزمین بی مرزی است!وَ در آن--فصل ها به تکرارِ اردیبهشت ورق می خورند... ... من،،،به چَشم هایت ایمان دارم! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
مزرعه رویاهای منبه اندازه تختخوابدونفره ایستکه هر شب تودر آن دلبری میکنیو از نوبرانه هایبهار آغوشتمرا به تاراجشاه توت لبهایتدعوت میکنی......
آغوشت ..در هر کجای جهان !به زبان مادری ام باز می شودبه زبان مادری ام بسته می شودو مندورافتاده ترین جاده های کشورم را هماز یاد نمی برمتا دست های تو !برای دیدن هست ......
تورانمی دانم، امابرای منهیچ کس شبیه تونیست!تو چشم هایت،نگاه کردنت،حرف زدنتو ازهمه مهم تر آغوشت،باهمه تفاوت دارد… !...
تو مثل حاصل کارِ کمال الملکِ نقّاشیولی من خط خطی های کج یک آدم ناشیتو اقیانوس آرامی، بزرگی، ژرف و بی پایانو من هم برکه ای کوچک و یا یک حوض بی کاشیمخدّر دارد آن چشمت، خمارم می کند گاهیمسکّن دارد آغوشت، مگر محصول خشخاشی؟تو سردار سپاه و من که جنگیدن نمی دانمچه می شد بنده ات باشم و تو آقای من باشی؟ولش کن آدمیت را، دلم پرواز می خواهداگر کفتر شوم، گاهی برایم دانه می پاشی؟...
نام دیگر توجادوگر قرن استوقتی اینگونه مراغیب می کنیدر آغوشت......
غریبی عاشقمغرق در امواج نگاهتکه دریا دریادورم از ساحل آرامِ آغوشت...مرا ببین!چه غریبانه در گردابِ تنهایی نفس نفس زنان دست و پا میزنم!آه... ای کشتیِ نجاتم ! مرا دریاب...دستانم را بگیر و به آغوشت کشان...نجاتم بدهاز شرارت این طوفان بلاخیز و به ساحل امنم رسان...تا آرام بگیرم در جزیرهٔ زیبای تنت...ساکن شوم در قصر بلورینِ قلبت...و شرابِ نوشین عشق را تنها با توو تنها به نام تومست و بی پروا، در جامِ ابدیت سرکشم...آرامم کن...
بی خیالسرمای زمستانآغوشت چهار فصلبهار من است.......
چشمانتغزل های ناب حافظلبهایت انارموهایت به درازای یلداو اجاق آغوشتگرما بخشقلب همیشه عاشقمبی شک یلدای من تویی......
می خواستمدر این پاییزقلبم را لبریز کنم از عطر بودنتو عاشقانه هایم را غزل غزل برایت بخوانمتا تپش های قلبمخواب شب های پاییزی ات را ستاره باران کندمی خواستمدلتنگی هایم را به باد بسپارمخورشید را به دستانت هدیه کنمو در هیاهوی زندگیدر آرامش آغوشتخدا را به تماشای پاکی چشمانت دعوت کنم...می خواستماما نشدخدا کند فراموش نکنیتمام شب های پاییز در انتظار آمدنت یلدا بودشاید زمستان فصل به تو رسیدن باشدو عشق مرا در حافظه ی یخ زده...
منسهمم رااز خوشبختیگرفته ام!وقتیتمام قددر آغوشتجا گرفتمزمانی کهتپشِ قلبتتزریق شدبه جانممسیر رگهایمبجای خونضربان قلبت شدو من ازخوشبختی سهمم راگرفتم...مرجان موسی پور...
و تعریف" آرامش""برای منتنها در پنج حرفخلاصه می شود" آ غ و شَ ت"...
می خواهم از این هرج و مرج پناه بیاورم به آغوشَت...کو آغوشت؟؟ تا مثل گنجشکی بلرزم از اشک در لانه ی اَمنِ ابدی ام....کو دستانِ نوازشگرت روی تنِ نازکِ زخمی ام؟!نجس است نبودنت ...کو بودنت مردِ حسابی؟!افسانه نادری...
سرد است هوا پناه بر آغوشتاینجا خبری نیست مگر آغوشتراه از همه سو بسته و یخبندان استای عشق مرا بگیر در آغوشت !...
دیدنت حرام شدآغوشت حرام بودشنیدنت حرام شددستانت حرام بودفراموش کردنت اماهمیشه؛حرام خواهد بودشیوا احمدی الف...
تُ نمیدانی در آغوشت که برای بخیرکردن صبح هایت نفر اول بودن چه عالمی دارد.....
ظهرشدپهن کن سفره ی آغوشت راکنار ت️و جرعه ای نگاهحبه ای لبخندو چند لقمه بوسه خوردن دارد ️...
با چشمانی بازرویاهایی را می بینمکه در سکوت اتاق،ورق ورقشعر می شوند....برگرفتهاز آوای ماهوری نگاهتتا اقیانوس آرام آغوشت...
عزیزتر از جانم لحظه هایی که هیچ چیز و هیچ کس حال دلم راخوب نمی کند،آغوشت مرحمی ست برای دلتنگی ها و بی حوصلگی هایم ...همان تکیه گاه امنیکه وقتی به آن پناه می برم،تمام غصه ها و بی قراری ها فراموشم می شودو چقدر دلچسب است داشتن مهربانی چون تو ؛که تسکین همه ی نداشتن هاست...
چه دلچسب استاغوشتوقتی که بی خیالهمه چیز دنیادر آرامشمشغول چیدنانار لبهای تو میشوم......
کنارِ شومینه...در آغوشت... قصه یِ عاشقانه یِ چشمانت،و منی که غرقِ در نگاهِ توام،و این خودِ خودِ خوشبختی ست...!️...
تو را باید نوشیدجرعه جرعهبا عطش دلتنگیدر فنجانیکه طعم شرجی آغوشت رادر قهوه خانه ی جاده ای خاکی و دوردستآه می کشد...
معبدی ساخته ام، از جانت!هر روز،به پابوسی آغوشت، می آیم! زانو می زنم تا خوب نگاهت کنم!زیبای من!جهان را، در تو ریخته اند ...️...
چقدر به هم می آییممثل همین آغوشتبه دستانم......
دلباز ترینکوچه ی دنیاستبن بستآغوشت ......
شاخه میشوم برای نشستنت پنجره میشوم برای آواز هایت لانه میشوم برای آغوشتتو فقط کمیبرای من باش...
گلو کندو، لب عنبربو، کمان ابرو، طلا گیسوکجا پیداکنم جادوگری که تا بندد زبانت رامیان این شلوغی ها دلم یک بوسه میخواهدبیا غش کن ببوسم غنچه ی لعل لبانت راشبی آرام میگیرم میان تنگ آغوشتو با احساس میبوسم سحرگاهان زبانت رااز آن شادم که می آید غمت هرشب ببالینمچه سازم گر که روزی گم کنم نام و نشانت راصدایت میزنم هرشب، میان خواب و بیداریگُمی در چشم کم سویَم، نمی بینم نشانت رابه هر جایی که رفتی شاد باشی ای گلِ خوشبوالهی که نب...
مرا ارام و بی سروصدا دوست داشته باشتصدقت گردمروزهای غمگین در راه استمبادا برسد روزیکه عطرم از حوالی اغوشت پر بکشداندکی ازمرا پس انداز کندر سمت چپِ سینه اتبرای روزِ مبادا...
لااقل به خوابم که می آییبا آغوشت بیا،برای برگشتن شتاب نکن،و چه اشکالی دارد اصلاً؟ خواب است دیگر! گاهی جا بمانفکر کن خواب بوده ایفکر کن خواب دیده ایفکر کن خواب مانده ایلیلا کردبچهبخشی از یک شعر...
مکانهای شلوغ هراسانم می کند دوست دارم جایی تاریک و امندر فضایی تنگ تنگ آنجایی که نفس بشماره می افتد آرام گیرمیعنی در ، دژ آغوشت . . ....
نام دیگر توجادوگر قرن استوقتی اینگونه مرا ..غیب می کنی در آغوشت!!...
عاشقم باش جانان ، آغوشت را به من بسپاردوره کن مرا از عطر ِعاشقانه هایت تا که سرمست شوم از احساس ِشور انگیز شور آفرینت !می دانی معبودم اکنون که ناگریزیم به مزه مزه کردن فاصله ها!تو برایم بمانتو برایم باشاما همیشگیاما امناما پرهیاهو!محبوبم محتاجمبه دوباره زیستنت؛مشتاقم به دوباره دیدنت؛حریصم به چشمانت تا که مبتلایم کنندبه یک عمر عاشقیبه یک عمر دیوانگی.باران کریمی آرپناهی...
موسیقی آغوشتآرامش آسمانی تا بی نهایت آبی ستبال در بال شدن با تودر لاجورد عالی عشقچه رویای زیبائی ست :)...
دوستت دارمبه اندازه حسِ گرمِ اولین لمسِ آغوشت .....
امروز عجیب هوس کرده ام در آغوشت ..."مرداد" را مزه کنم.! ...
آغوشت راباز کن تا تپش های تند قلبم را به اقیانوس آرام برسانمآغوشت را باز کن تا هراسی را که در دلم دلواپسانهتورا بهانه می کندبه تسکین برسانم...
خیالِ خواب ندارم، مگر در آغوشت...