پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گل های دشت دامنت را دوست دارم! بوی خوش پیراهنت را دوست دارم! باید بخندی روز و شب در چشم هایمشیرینیِ خندیدنت را دوست دارم!من موج هستم رو به آغوشت همیشهای ساحل زیبا تنت را دوست دارم! این روسری زیباست تنها بر سر تومن رنگ لاک ناخنت را دوست دارم! خوشبخت بودن را برایم زنده کردیخانم من! زن بودنت را دوست دارم! 🟪 شاعر: سیامک عشقعلی...
شب با خیال آغوشت خوابیدم و صبح، با خیال بوسه ات برخاستمکسی اینجا مرا دید وگفت: امروز تنت چقدر بوی خوش می دهد! به قلم شریفه محسنی \شیدا\...
لبخند لبش گر چه کمی سیمی بوددر سنتز او مواد تحریمی بوداز واکنشش بوی خوشی می آمدمعشوقه ی من معلم شیمی بود...
من خواهانم؛خواهان تو ، دستانت ،لبانت...که نامم را صدا می زندو جانم گفتن های پی در پی لبان منکه در تمام وجودم انعکاس می یابد ..و من لبریز می شوم از بوی خوش داشتنت ...!!...
مرا به بوی خوشتجان ببخش و زنده بدار!که از چیزیاز این بیشتر نمی خواهم . ️️️...
جایی می رسد که دوست داشتن را در نوشیدن چایی که کنارش هستیدر سلامی که صبح بهم می گوییددر بوی خوش نان کنار صبحانه ی مشترک، در صدای آرام و بی دلهره ی نفس ها به هنگام خواب و لابلای اشک ها و لبخندهایش می یابیدوست داشتن بی آنکه وزن یا شکلی داشته باشد به همه چیزهایت رنگ می دهد... _...
دعا میکنم غرق باران شویچو بوی خوش یاس و ریحان شویدعا میکنم در زمستان عشقبهاری ترین فصل ایمان شوی . . ....