بیو درد
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بیو درد
وقتی،
به یاد تنهاییهایم میافتم،
دردی،
در ناکجای احساسم،
زاییدن میگیرد!
درد
عبور
میکند
و
رَدِ
آن
درد
معنایِ
ما
را
تغییر
می دهد..!
گفتی: اگر، مشتاقِ درمانی،
نگذار تا از درد، درمانی؛
چون پرتوی مهرت، مرا دل داد،
درمان شدم، با پرتودرمانی.
زهرا حکیمی بافقی
(۲۴ تیرماه ۱۴۰۳)
درد من،
دیدن یار است ،
ولی در رویا .
حجت اله حبیبی
زمان ، بخیه می زند
امّا
نه درد ها را
حجت اله حبیبی
چه دردیست ،دردی ک درمان ندارد…
سینه ام پر درد است و زبانم عاجز...
دفترشعرم خلاصه دردهایم است....
می گویند: «آدمی؛ آه است و دم...»
می گویم:
«در آن گاهی؛
که نگارگرِ آفرینش،
*آدم* را
از *آه* و
*دم*
نقش بست،
دانستم:
پدر،
نخستین قهرمان قصّه ی درد است...»
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
خسته تر از آنم که از درد بگویم...
چقدر این دل هوای سرد دارد؛
هوای پر ز خاک و گرد دارد؛
ز بس شبنم چکاند احساس قلبم،
دلم شب بوی زرد درد دارد...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
خیلی درد داشت وقتی بهش گفتم با این کارا عذاب میکشم... و اون فقط گفت عذاب نکش!!
دیگه میترسم وقتی از یه حسم بگم و یه همچین جوابی بهم بده؟!