شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
نام شعر: خواب شیرینخواب شیرین را تو تلخش می کنی بر من چرا؟حرف رفتن می زنی با من چرا ای بی وفامهربانی کن نزن حرفی ز رفتن نازنینساکن قلبم بمان ای مهربان در این سرامی زنی حرف نپخته یک زمان هایی فقطقلب من عادت ندارد کن مراعات مراحرف رفتن را به من هرگز نزن حتی مزاحجای آن من را عزیزم کن صدا ای دلربااسم من را بی صدا فریاد کن در گوش منتا دلم عاشق شود از ابتدا تا انتهامجید محمدی( تنها)...
اتوبوسی عبوسمکه کار میکند پا به پای عقربه هامتر میکندتنهایی اش را با خیابان ها و جاده هانیمه شب هایی همکه از مرز خستگی رد میشودبه سرش میزندخودش و مسافرانش راکه روزهای تلخِ نَچرخی هستندبه صرف یک خواب شیرین عمیق تهِ دره مهمان کند«آرمان پرناک»...
این جا هاے خالے که نبودنت رابه رُخم مے کشندچه مے دانند . .فرهادت شده اَم ، با تمام زنانگے اَمو چه شب ها کهخواب ِ شیرینَت را نمے بینَم . . ....