پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از جایی به بعدحرف هیچکس را گوش نمی کنیفقط به ندای قلبت اعتماد می کنیاز جایی به بعدفقط به خاطر ارامش دل مهربان خودتتصمیم می گیری درسترین کار را انجام دهیزخمهای دلت را با لبخند می پوشانینامهربانان را می بخشیبه آنها مهربانی می کنیو سپس چمدانت را دستت می گیریو به سوی سرنوشتت می رویشک نکنرد پایت رنگین کمانی خواهد شدکه بعد از رفتنت حتی نامهربانانهمه را فقطبا عیار گذشت ها و خوبی های تومحک خواهند زد....
بعضی ها می روند که بروندنه ردی نه خاطره ای نه یادیبعضی ها می روندو از خودشان زخم کاری بجای می گذارند زخمت را می خراشیمشت مشت نمک به روی زخمت می پاشی که مبادا یادت برود با تو چه کرداما نفر سومی هم هست به نام گوشه نگاه خداوقتی که هست بارانوقتی که می رود ردش رنگین کمان!...
در بدترین شرایط زندگیبخاطر داشته باشهمانطور که نمی توانجلوی اتفاق بد را گرفتهمانطور هم نمیتوان جلوی اتفاق خوب را گرفتدرست مثل رنگین کمانپس از بارش باران های تنددرست مثل بهار و روییدن شقایقهاکه هیچ قدرتینمی تواند جلوی آمدنش را بگیرداتفاق خوب هم خواهد آمد...
هیچ وقت رنگین کمان را نمی بینی اگر به پایین نگاه کنی....
اسفند یعنی؛شاهکار نقاشی خداوند، روی زمینیعنی ترسیم یک تابلو با جوهر عشقیعنی کشیدن رنگین کمان در یک شهر خاکسترییعنی لحظه ی زیبای تولد یک شکوفه در برف...
جریان داردرنگینکمانیاز عشقدر رگهایَممرا با هر بارانبه یاد بیاور....
آسمان دی/پُر شد از بادبادک/رنگین کمان...
این روزهادوره ی رنگین کمان هاست!یکرنگ که باشی،زود چشمشان را میزنی...خسته میشوند از رنگ تکراریت!...
همانطور که شما چشم برای دیدن نورها و گوش برای شنیدن صداها دارید ، همانطور هم قلبی برای درک زمان در سینه دارید ...و هر زمانی که با قلب درک نشد ، وقتی است که از دست رفته ، مثل رنگین کمان برای آدمی نابینا و نوای بلبل خوش آواز برای آدم کر !متاسفانه قلبهایی وجود داره که با اینکه تپش دارن کر و کورن ......
ما در مدرسه یاد گرفتیم که اگر منشوری داشته باشیم و اجازه بدهیم شعاعی از نور از آن عبور کند ؛ خواهیم دید که نور به هفت رنگ تجزیه خواهد شد ، همان رنگهای رنگین کمانعشق هم همینطور است ؛ اگر عشق را در منشور عقل و خرد بشری بتابانیم ، خواهیم دید که به عناصر متعددی تجزیه میشود و ما درست مثل رنگین کمان ، نور عشق را آشکار خواهیم دید ... پائولو کوئیلو عشق ورای ایمان...
محبوبماگر صدا رنگ داشتبی گمان صدایِ تو رنگین کمان بودحیف است هوایِ پاییز هدر شودبیا دستهایت را به من بدهتا با هم در امتدادِ پاییزرویِ زرد و نارنجیِ برگ ها قدم بزنیم و همه یِ شهر را مبتلا کنیم به عشقزحمتِ بارانش با خداآمدنش با توعاشقی و شعر و غزلَش با من!تولدت مبارکمون باشه حضرتِ یار...
چه فرقی می کندمن عاشق تو باشمیا تو عاشق من؟!چه فرقی می کندرنگین کمان ...از کدام سمت آسمان آغاز می شود؟!...