یکشنبه , ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
یادته چه ذوقی می کردم وقتی موهاتو می بافتم؟دل گره زده بودم به انتهای بافته ی موهاتبه سربرگرداندنتبه بوسه ای کوتاهبه عمقِ بی پایانِ شادیِ چشم هات......
شادی هایت رابر صورت من بریز فروردین من! و اضافه هایش راپُست کن برای کسی که بهاری ندارد...
پروانه های شادیبر دست های مهربانسرود رنگارنگ بهار رازمزمه می کنند.دلتنگم، بوی دست های مهربان رادلتنگم، شادی راچشم به راهم،بهار را ......
هیچ چیز نباید به تو تحمیل شودحتی بارانی که پوشیده ترین لباس توستو من بارهای بارعریانی ام را در آن دیده امغم را بیچاره می کنماگر بی خبر جلوی راهت را بگیردو بیزارت کند از زیبایی اتغم نباید خودش را تحمیل کنداگرچه قدیمی ترین دوست من استو من بیشتر از شادیبه او اعتماد دارم...
اردیبهشت ماه مورد علاقه ی خداست!دست و دلبازتر از همیشه میشودزشتی ها را روانه ی خانه ی شیطان می کندو با صدایی به بلندای هفت آسماندوستت دارم میگویدتا درخت ها از شادی گل دهندتا پرنده ها از ته دل برقصندتا زمین و زمان عشق را تجربه کننداردیبهشت ماه عاشقیستکافیست لبخندمان کمی شبیه خدا باشد....
سلاممردم شهر !چترهای خود را ببندیداین بارشباران شادی استبگذارید خیس خیس شویدو از ته دل خنده سر دهیدکه زندگی تنهابا شادی و لبخند شما زیباتر می شود...
از این قرنطینه گی های دمادم کسالتاز این سنگینی اندوهگینِ گم شدن در این عادتتا سبکبالی آن روزهای به شادی خود را بازیافتنو سرمست خنده های تو بودنراهی نیستکافی ست پلک هایم را ببندمبه چشم های تو سفر کنمو پرواز در آن جهان بی کران رابه خاطر بیاورم...
ماه من،غصه اگر هست،بگو تا باشد!معنی خوشبختی،بودن اندوه است...!این همهغصه و غماین همهشادی و شورچه بخواهی و چه نه،میوه ی یک باغند...!همه رابا هم و با عشق بچین...!ولی از یاد مبر؛پشت هر کوه بلند،سبزه زاریست پر از یاد خدا،و در آنبازکسیمی خواند؛که خدا هست....!خدا هست.....!و چرا غصه؟چرا.......؟!...
زندگیت رنگی می شودوقتی که توشادی را در قلب دیگران نقاشی کنی...
دلتنگی زمان نمی شناسد !وقتی می آید همه ات را درگیر می کند .روزها میگذرند و دلتنگی گلویمان را بیشتر می فشارد ..یکی دلتنگ کوچه و خیابان ..آن یکی دلتنگ گذشته ای نه چندان دور و دلخوشی های کوچکش ..من ولی دلتنگیم برای همه ی آدم هاست !برای روزهای خوش گذشته ، خانه ی مادربزرگ و چای قند پهلو .. برای مادرم که بوی قرمه سبزی اش همه جا می پیچید .. برای پدرم که دیگر نیست .. و برای خیلی چیزهای دیگر دلم تنگ است ... !این روزها بیشتر از هر زم...
اسفند دارد میرود دل ، شادی ات از سر بگیراین انتظار تلخ را، از چشم های تر بگیرامسال داردمی رود،چون سالھای قبل ازاینتاوان عمر رفته را، از مهر و شهریور بگیربا خنده های بی شمار،بر زخم های خود ببارھر کینه ی دیرینه را، از سینه ی کافر بگیربر لحظه های رفته ات، اَنگِ فراموشی بزنبر خاطرات شاد خود، قاب طلا و زر بگیربر طبل بیعاری بِکوب و شاد بودن را بسازاین آیه های یأس را، از گوش های کر بگیرجادوی چشمان حَسَد، بر آ...
مرا برگردانبه روزهایی که دمپاییِ کهنه ام رابا جیک جیکِ نارنجیِ جوجه ای کوچک عوض می کردمو بارانتنهاآوازِ شادی بوددر عروسیِ هاجر......
برایت عشق و آرامش،سلامت آرزومندمتمام سال مهر و صبر و نعمت آرزومندمجهانی غرق شادی،مهربانی،شوق و خوشبختیلب خندان،دل خوش،نور و ثروت آرزومندمبا بهترین آرزوها...سال نو مبارک...
گفت دوستت دارمو کسلی جمعه که هیچهمہ غم های عالم شادی شد ؛وای که آب روی آتش همیندوستت دارم گفتن های توستحضرت دلبر ..!!...
دوست داشتم کنارم باشیتا از بودنتبا گلدان های لب پنجرهساعت ها حرف بزنمو وقتی صدایت می زنمآسمان از شادیزمین را غرق در باران کنددوست داشتم کنارم باشیبا من اندکی ابر بنوشیکه وقتی اسم باران می آیدهر گوشه زمینعشق را تجربه کنددوست داشتم مرا دوست داشتیو درک می کردی دلتنگی راتا گریه امانم را نمی بریدچشمان من آسمان نبودبرای نبودنت بارها بارید...
جالا دقیقا ساعت سه بامداد است نه خسته ام نه نا امید از سونامی های زیادی رد شده ام کرونا نمی تواند مرا بترساند یا اینکه اینهمه شوق زندگی را در من بکشد و نابود کند من می توانم .....من همیشه یک راه دوم در آستینم دارم ....چون من یک مادرمنهار فردا را درست می کنم مابینش شعرها و ترانه های مورد علاقه ام را گوش می کنم سری به دوستان مجازی در وبلاگ ... فیس بوک ... اینستاگرام ... و تلگرام می زنم ... دمشان گرم شعرهایم را کارت پستال درست کرده اند دوست قدیم...
یک مردادی ساعت های زندگی تان را روی شادی تنظیم می کند و هر ثانیه از آن را سرشار از غافلگیری می کند.با مهربانی های شان غم هایت را کناری می زنند و خوش عطرترین گلهای عشق را در دلت می کارند.نمی شود در کنار یک مردادی باشید و لبخند با لبانتان غریبه باشد...مردادی ها دلیل لبخند آدم ها و دنیااا هستند!...
تو منبع شادی من مرکز جهان من و تمام قلب منی️️️️...
دلم می خواست در آرامش طبیعت شناور باشم! نسیم خوش رهایی لابلای موهایم تاب می خورد و رگ های دلخوشی هایم پر از شور و هیجان شادی می شد!دلم هیچ چیزی از جنس آدم را نمی خواهد... من فقط خلوت دلخوشی هایم را با دنیا عوض نمی کنم!...
ما جوانی را میان خاک مدفون کرده ایمبس که در پایان هر شادی، درآمد پیر ما......
در این غوغای بی هیاهوی دلم، که پر از تاریکی نا نوشته است؛ سوسوی نوری از شبنم های غمِ قلبم بازتاب شده است...با تمام قدرت چنگ میزنم به چکه ای نور تا شاید از مرداب کدر وجودم بیرون کشانده شوم...ولی مثل یک کوری ام که مقصدش را گم میکند...به دنبال دلیل حواس پرتی ام می گردم...پیدایش کردم...میبینیش؟..درست همان گوشه ی قلبم مثل بچه ای بهانه گیر و منزوی کِز کرده...دلش می خواهد دستی بر سرش کشیده شود،محبتی از روی عشق خالص را تجربه کند،گاهی کو...
حواسم هست !به ثانیه هایی که در حال گذرند !به لبخند تمام آدمهایی کهدر کنارم نفس می کشندو دلیل آرامش امروزم هستند !حواسم به آسمان هم هستکه یک روز بارانش غم هایم را می شوردو روز دیگر خورشیدش شادی هایم را گرم تر می کند !همین لحظه باید حواسم باشدعمر در حال گذر است و شوخی بردار نیست !...
این روز ها حالم عجیب خوب است طوری که با کوچک ترین چیزی از ته دل میخندم و شادی میکنم و از خدا میخواهم که این حال خوب را در من دایمی کند و از او به خاطر حال خوب امروزم سپاسگزارم...این روز ها من خیلی چیز ها را یافتم مثلا حال خوبم را خنده ی از ته دل را شادمانی بی دلیل را و نعمت هایی که داشتمو نادیده گرفتم...این روز ها عزمم را جزم کردم که به معنای واقعی کلمه انطور که دوست دارم زندگی کنم رویا بسازم و معجزه ها را باور کنم چون حال دلم را عجیب خوب میکنند ...
امروزبوسه ی جوانه ای راروی ساقه ی غمگین زمستان دیدمدلم آرام شدمثل درختی که باد،راز دلش را برایش فاش کرده است امروز دلم خواست شماره ی بهار را بگیرمسلام کنمحالش را بپرسمو بگویم کی از راه خواهی رسیدمیخواهم کوچه را آب و جارو کنم... امروز دلم خواست لبخند بزنمدلخوش باشم به صدای غلغل سماوردلخوش باشم به سلام مادردلخوش باشم به عطر گرم چایامروز دلم خواست برای غم کاری کنمبگویم خبر داری ...
گاهی یک لبخندعامل دلخوشی یک دل می شودگاهی یک قطره محبتموجب خوشبختی یک انسان می شود بیاید بی بهانه بانی شادی هم باشیم......
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم......
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی!به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی...
هرچه پیروزی دشوارتر باشد، شادی برد هم بیشتر است....
پرواز را دوست دارمبا دوبال خیالتبرای صعود به سوی دنیای جذابِ با توپرواز را دوست دارمبا رنگینی آسمانِ نگاهتتا با شادی حاصل از آرامشِ باتونقاش طرح های عشقِ زندگی ام باشمجانم...این پرواز را دوست دارمبا جنس تک وجودِ خودتکه فارغ از این حس زیبای خیال توستمن این پرواز را دوست دارمتنها با تومگر دنیای بی تو جایی برای شیدایستجانم...بی تو این دنیا دیگر دنیایی برای من نیستاین دنیا هر چه که باشدبه تابش نگاهِ تو زنده استو ای...
.ز شادى در همه عالم نگنجمبه بوى آن که گلزارم تو باشى ️️️...
روز تازه م رو شروع می ڪنم به نوربه عطر چای و صبحانهبه نوای خوش پرنده و گنجشڪتا دندون دارم می خندمتا ڪه نگاره ای ماندگار رو لبم باشهبخاطر شادی خودم و آرامش دوستامو بعد برای ترس دشمنام خوشی ها رو بهم می دوزماز چیزهاى ڪوچڪ زندگى لذت می برمتوو باغچه گل های رنگی و خوشبو می ڪارمتا میتونم به خودم میرسم چون من خودم رو دوست می دارمبه حال و احوالم اهمیت میدمچون میدونمهیچڪس جز خودم نمیتونه حالمو خوب ڪنهتا چشم دارم می بینمت...
زن بودن سن و سال نمی شناسد!همین که زن باشی و صدای تیک تاک ساعت را بهانه ای برای رقصیدن بدانی کافی ست!تپش های قلبت را،همه ی کلمات زیبای جمله هایت را ،همه را برقصان و به روی شادی و زنانگی ات لبخند بزن!چرا که رقصیدن،آزادی و شادی حق مسلم یک زن هست!...
تیر ماهی های عزیز تمام وجودشان سرشار از آرامش و صبوری ست،چنان که گویی خدا تارو پود آنها را با عشق بیشتری به هم بافته است.حضورشان نویدبخش هیجان و شادی ست و هر لحظه از بودنشان را باید ثبت و ضبط کنی تا یادت نرود که یک تیر ماهی به صفحات تقویم زندگی ات رنگ عشق پاشیده......
یک مردادی ساعت های زندگی تان را روی شادی تنظیم می کند و هر ثانیه از آن را سرشار از غافلگیری میکند.با مهربانی های شان غم هایت را کناری میزنند و خوش عطرترین گلهای عشق را در دلت میکارند.نمیشود در کنار یک مردادی باشید و لبخند با لبانتان غریبه باشد...مردادی ها دلیل لبخند آذم ها و دنیااا هستند!...
ما همه می خواهیم به یکدیگر کمک کنیم. نوع بشر این گونه است. ما می خواهیم به وسیله شادی یکدیگر زندگی کنیم، نه غم و غصه یکدیگر....
سر رشتهٔ شادیستخیالِ خوش تو...
شادی، نداشتن غم نیست؛ بلکه داشتن کوهی از غم و غلبه بر این کوه است...
برای هر یک دقیقه ای که عصبانی هستی، شصت ثانیه شادی را از دست می دهی....
کاش ما دو گوزن بودیموقت شادی شاخ های مان را به هم می کشیدیموقت حرف زدن به هم خیره می شدیمو بچه هاماندر فصل های گرم سال به دنیا می آمدندکاش ما دو گوزن بودیمکه وقتی از هم دلگیر می شدیمخواب مان می برد...
خدایا شبِ قدر است ...آسمان را به فرشته هایت بسپار ،به زمین بیا ...کمی کنارِ دلم بنشین ،برایت حرف دارم ...حرف هایی که جز تو نمی شود به کسی گفت ...بیا و این شبِ قدر ،به حرمتِ جوشن کبیرت ،و به حرمتِ حقانیتِ قرآنت ؛حواست را به من بده ... !می خواهم بگویم ،،،گوش می کنی ؟!خدا جانم ؛دوستانی دارم که حالشان خوب نیست ،حرف ها و مشکلاتی دارند ؛که گوشه ی دلشان سنگینی می کند ،،،آرزوهایی دارند که از شدتِ نرسیدن ،از آن ها دست کشی...
با خودم عهد کرده ام شاد باشم ؛بیخیال قضاوت ها، حسادت ها، دشمنی ها و کینه ورزی ها،بیخیال مشکلات و نداشته ها ،بیخیال هرچیز که دلم را می رنجاند ،بیخیال هرچیز که لبخند را از صورتم می دزدد ...متمرکز می شوم روی داشته هایم ،به جای دشمنی ها و حسادتها ؛دوستانم را می بینم ... و شوقی که برای موفقیت و خوشبختی ام دارند .به جای مشکلاتم ؛به موفقیت و شادی های پیش رو و پشت سرم چشم می دوزم ،و می خندم ... از تهِ دلم می خندم ...من اگر هیچ هم ند...
بعضی ها هر جا که می روند موجب شادی می شوند؛ دیگران هر وقت که می روند....
ما همه مجبوریم در کنار یکدیگر زندگی کنیم، پس بهتر است با شادی کنار یکدیگر زندگی کنیم....
اصلا بعضی ها آمده اندڪہ معجزه زندگی آدم باشند،و باخود شادی بیاورند،این بعضی ها اگر یڪ روز نباشند،همین نبودنشان می شود،بزرگ ترین درد زندگی️️️️...
میتوان ساده زندگی کردساده زیست و از شادیهای کوچک لذت بردفقط کافیست باورداشته باشیم لذتشادی در داشتن چیزهای بزرگ نیست....
همانطور که یک تاجر محتاط از سرمایه گذاری تمام سرمایه اش بر روی یک موضوع خودداری می کند، خردمندی نیز احتمالا ما را بر حذر می دارد که تمام شادی خود را تنها از یک سمت انتظار داشته باشیم....
باور کن زندگی را ...شیرین مثل غمِ کودکان بالا شهرتلخ مثل شادیِ کودکان کار...
شادی طلاق داده ی صدسالهٔ من استبا او مرا چه نسبت و او را به من چه کار...
شادی نیمه ی شعبان و غم دوری توشب عید است ولی سینه ما می سوزد...
کجای شبانه هات چنین خلوت _مگر که در خواب_باران هات لذت بی چتر بی کلاه...!کجای از تو مرا کشت رَشارَش ای همه وارَش!نه می رَسم به بهارانی که در تو؟...بگو! از بنفشه بگو! سرفه اش حالش؟همیشه بهار که قهرِ باغچه کردآیا رَسید به آب های بهشت آن سو؟باز بارانت چه؟ شد آن قدر که ببارد رَشارَش که چُشم هامان نه آوَرَد طاقت؟این شهر نشد همان شهر مردگان آیا که سویی نه...