شنبه , ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
صبح یعنیتو بتابی و مرا زنده بخود گردانی...
صبح شد امد صدای چک چک و بوی بهار..مثنوی ها و غزل از تو تلاوت میکنند......
هر صبحبه استقبال چشم هایت می آیمپنجره ی قلبت را می کوبمو لحظه ی باشکوه افق چشم هایت رابه انتظار می نشینمطلوع کنکه محتاجمبه یک مژه بر هم زدنتمجید رفیع زاد...
آخر جان من، هر صبح که صبح نیست!صبح اگر آغوش توست من بیدار می شومارس آرامی...
تو نبودی و صبح به دلداریِ ما آمده بودگفتمش خاموش! بی او تا اطلاع ثانوی شب استارس آرامی...
رخ زیبای توهر صبح تماشا داردخنده کن تا ز گلستان لبت، گل باردباز کن دیده کهخورشید کند جلوه گریناز کن تا همه عالم به تو دل بسپارد......
هر روز را به نام تو آغاز می کنم هر لحظه با خیال تو پرواز می کنمخوش می نوازدم نفس و رنگ و بوی عشق وقتی که صبح پنجره را باز می کنم...
صبح است و دلم هوای یارم کردهبا چشم و لبش که او شکارم کردهچشمش عسل و لبش مربا ، به بهبا عشق خودش چنین مهارم کرده...
هر طلوع صبح فقط عشق توشیرین می کند فنجان دلم را ...
هر صبح،خیال تو را ....با چای سر می کشم....این یک چای خیال پهلوست!!!!...
بر طلوع چشم تو خورشید می رقصد هنوزصبح زیبایت بخیر ای بهترین تکرارها ارس آرامی...
«صبح»دیگر منتظر کسی نیستمخورشید را بکشاند پشت پنجرهپرده را جمعمیز صبحانه را آبستننان تست را با شعله ی بنفش گرمصبح را بنشاند روی صندلیو یکی شدن کره و مربا را با کارد تماشا کندو خودش در راس مثلث بنشیندنگاهش را گره بزندبه بند دلمو آخر در جفت گیری نگاهش اسیر شومدیگر منتظر کسی نیستم.......
چشم هایت دوباره باز کن با بوسه هامای دلیل خوب این دلدادگی صبحت بخیر!من معطر می شوم با خنده هایت؛ تا ابدسبز از گل باش، سبز از سادگی؛ صبحت بخیر!🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
دوبارهِ صبح، دوبارهِ تو، دوبارهِ منصبحِ من و جان و جهان من توییارس آرامی...
خوشا صبح و خوشا پیغامت ای دوستکه بودن با تو هر لحظه چه نیکوست ...
صبح یعنی:که غمت دور شود؛ در یادم صبح یعنی: که دلت شادشود،چون شادم صبح یعنی: که سرایی ،غزلی،از دل و جان صبح یعنی: که زَنی، دل به دریا؛ تو بمان صبح یعنی: که پر احساس شوی، با غزلی صبح یعنی: که شود، کامِ تو شیرین عسلی صبح یعنی: که نگاهت، به گلستان باشد صبح یعنی:که به دل، مژده دیدار آید صبح یعنی:که دلِ مرده شودزنده به عشق صبح یعنی:که کِشی،نازِ گلِ،خنده به عشق صبح یعنی: که من و تو بشویم با هم ماصبح یعنی: که نباشیم ز هم دور و جدا...
آدم باید یکی رو داشته باشه که هر صبح بهش صبح بخیر بگه و روزش رو به این قشنگی بسازه،یکی که در اوج گرفتاری و شلوغی و بدو بدو های کاریش ،در کوتاه ترین زمان فراغتش بهت زنگ بزنه و بگه فقط می خواستم صداتو بشنوم همین... آدم باید یکی از این انگیزه بخش های زندگی داشته باشه تا با هر طلوع خورشید خدا را به خاطر بودنش هزاران بار شکر کنهمیدونی، آدم باید یکی رو داشته باشه......
صبح چشمان تو و خیر فقط لب هایتای صبحِ مجسم، صبح زیبایت بخیرارس آرامی...
صبح و، تپش و، شورشِ احساس، چه زیباست!بر میزِ عسل، دسته گُلِ یاس، چه زیباست!وقتی که دلم، پُر شود از، قهوه ی چشمت،در باغِ نگاهت، گلِ الماس، چه زیباست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی( کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
صبح شد! یک بار دیگر زندگیبار دیگر لحظه هایی سبز ترمردمی عاشق تر از یک دشت گلدر کنار هم، صفایی سبز تر!صبح شد! لبخند می آید به بارآسمان بوسیدنی تر می شودسادگی با نور می رقصد و عشقبا تو، با من، دیدنی تر می شود▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
صبح به لبخند تو ساز دل من کوک شودای که لبخند گل و سبزه ز تو معتبر است ...
تو باشی، غزل باشد، صبح و اقاقی های تردل به دل آنجا نبندم پس کجا ای خوب تر؟ارس آرامی...
به تماشا بنشینی خوب استیک نفر از تو به ما هم خبری خواهد دادعطری از پیرهنی یا اثری خواهد داداز همین کوچه که رفتی به دلم افتادهنوبهاری دگری برگ تری خواهد دادآی ای جان دو عالم به فدایت روزیاینهمه ناله و زاری ثمری خواهد دادما به انفاس مسیحای تو ایمان داریمکه دعای تو قضا و قدری خواهد دادنرگس چشم غزلخوان تو ای آیه عشقمژدگانی به دل در به دری خواهد دادگاه گاهی به تماشا بنشینی خوب استذره ای را نگهی بال و پری خواهد داد...
هر صبح دلم مست و غزلخوان تو استرقصان شده و خمار چشمان تو استدر باغ غزل باز گُل افشان شده عشقدر را بگشا عشق که مهمان تو است...
صبح خواهد شدباران دوباره خواهد باریدهوا طعم تازه ای خواهد دادو دستانم بی گمان ،زیبا گلی را ...در گلدانِ منتظر ایوان خواهد کاشترعنا ابراهیمی فرد...
صُبح است بیا دوباره پرواز کنیم دروازه دل به دوستی باز کنیم دیروز که رفت رفته را غم نخوریم یک روز دگر به شوق آغاز کنیم ......
صبح باشد پاییز باشدو بوی پرتقالی ات ،حالم را عوض می کندهوای عاشقی ات می زند به سرمدر کوچه ها ی نارنجی فریاد می زنمتو همه ی عمر منیبگذار دنیا بداندتمام قد دوستت دارم ...!...
صبحی که با نگاهِ تو آغاز می شودپایان لحظه های غم انگیزِ دیشب است...
صبح را در شبنم نگاهت به اجابت می خوانمتا روز در ترنم چشمان تو مستجاب شودارس آرامی...
نسیم صبح پنداری ز کوی یار می آید به جان ها مژده می آرد که آن دلدار می آید به صد اکرام می باید به استقبال او رفتن که بوی دوست می آرد ز کوی یار می آید...
"ماه"همیشه ماه رو دوست داشتم، انگار بهم ثابت می کرد که وسط اون همه سیاهی و ظلمات شب که خدا سفره ی سیاه پهن میکنه تو آسمون؛بازم یه امیدی و یه نوری هست که همه جا به تاریکی محض تبدیل نشه.هر باری که ناامید میشم،منتظر می مونم تا شب شه تا به ماه خیره بشم و هر چی انرژی منفی تو وجودم هست رو بسپرم به اون تاریکی آسمون و هر چی حال خوب هست از ماه بگیرم...ماه از نظر من یه تیکه نوره که شب ها هر جا بری باهاته...یادمه زمانی که بچه بودیم، زمانی ...
تا خنده بر بساط فریب جهان کنمچون صبح، یک دهن لب خندانم آرزوست...
"صبح" آغاز ماجرای جدیدیست از دوست داشتنمان وقتی طلوع چشم هایت شهر دلم را گرم میکند...
صبح به سینهٔ لاله ها شقایق شکفته بود!نکند پا برهنه شب تو بر لاله دویدی؟!ارس آرامی...
کافیستصبح کهچشمانت را باز میکنیلبخندی بزنی جانمصبح که جای خودش را داردظهر و عصر و شب هم بخیر می شود......
چشمان سپیده شعله ی راز شود صبح از پس گیسوی تو آغاز،شودشب می گذرد به پنجه ی مریم صبح این کهنه گره به دست او باز شود...
شیرین می کنی هر شب--خواب هایم را.و بِسترم؛طعمِ تو را می گیرد تا،،، --صبح!. سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
بیت بیت شعرم برای تعظیم آمده استصبح بر تو ای رهبر دل های معظم سلامارس آرامی...
صبح بی سوی چشمان تو،نگاهم از هر سلامی خالی ستارس آرامی...
صبح شدو باران رحمت بارشش از سرگرفت شهرها را رونقی دیگر گرفت زنده شد ان خاطرات روزهای کودکی هم زمین از آسمان یک بوسه ای دیگر گرفت...
صبح قسمت فوق العاده ای از روز است؛ ذهن تو هنوز تازه است و بهترین زمان برای برنامه ریزی روزت است. بیدار شو، فرصت های بی پایان در انتظار تو هستند.متن عطیه چک نژادیان...
لبخند که میزنیتبسم کنان خورشیددست زمین را می گیردو متولد می شود صبحدر پس لبخند تو...
صبح است نگارا سحرت خیر......
اینجا مردم قدر صبح را نمی دانند. با بیدار باشِ زنگِ ساعت که همچون تیشه ای خوابشان را قطع می کند، به طرزِ خشنی از خواب برمی خیزند و بلافاصله خود را به دستِ تعجیلی شوم می سپارند. می توانی به من بگویی روزی که با چنین عملِ خشنی شروع شود چگونه روزی خواهد بود؟ باور کن همین صبح هاست که خلق و خوی آدم را تعیین می کند....
خواهی که چو صبح صادق القول شویخورشید صفت با همه کس یک رو باش...
مهربان که باشی ،خورشید از سمتِ قلب تو طلوع خواهد کرد !و صبح مگر چیست جز لبخند مهربانت ...️...
صبح یعنی تلنگر یک دلکه چشم به دیدار توست، برخیزارس آرامی...
تورا همانند مهر خورشید که از گریبان شب بیرون می آیدتا باز با بوسه ای بر لبان صبح عاشق شود، دوست می دارمارس آرامی...
صبح باران که بگیرد تَرِ باران نشویخیس از بارش پی درپی گیلان نشویصبح باران که بگیرد چمدان را نبریبی خبر، همسفر خستهٔ تهران نشویصبح باران که بگیرد به سراغم نرویچینی نازک سهرابی کاشان نشوی!صبح باران که بگیرد مه سنگین دارمآخرین خاطرهٔ جادهٔ حیران نشوی!صبح باران که بگیرد دل بی ارگ مرانشکنی، باعث لرزیدن کرمان نشویآخرین برگ به جاماندهٔ این شاخ تَرم!برگریزان، قسم خورده ی آبان نشوی...!!ارس آرامی...
هر روز صبح دوست داشتنت تازه می شود؛ مثل بویِ سنگکِ تازه، مثل عطرِ چای! روز از نو دوست داشتنت از نو....