متن صبح
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات صبح
ستاره گفت:
اگر
واژه ی صبح
در لغت نامه ی آسمان نباشد،
مرا خورشید می نامد
دلِ بی قرارِ زمین.
در خواب می بینم که صبحی فرا می رسد،
عصری زیبا و پر از نور آغاز می شود،
آسمان آبی می شود و عطر گل رز می آید،
از گوشه های شهر نغمه ها شنیده می شوند. زندگی می خواهد رنگی زیبا داشته باشد،
با خنده ها و آرامشی صاف...
به رنگ های سپیده دم بیدار
از خوابی تازه، در کنارم بیدار
در آغوش شعاع های خورشید
دریغ این لحظه ها که می شنوم صدا
جرعه های نورت در خورشید تازه
صبحی زیبا دیدم، هر ذره ای تابید
غزل قدیمی
صبح ،
مژده ی شب است ،
برای روز .
حجت اله حبیبی
تمام ذوق من از صبحگاه من این است
پس از گشودن چشم ...
صدای چهچهه ات ز آن طرف آید ...
و من دوباره ز آن صورت تا فلک بروم
برخیز
که صبح آمده ای یار !
حبیبا !
عزیزا !
چون عطر گل یاس
با هلهله ی قمریکان بر سر دیوار
و خنده ی گل در همه گلزار
سرمستی کبکان به چمنزار و به کُهسار
با نازِ گلِ ناز
و نغمه ی مرغان خوش آواز
برخیز و ببین
صبح...
صبحِ من خیر شود وقتی که؛ تو سلامت باشی
پس صدایِ نَفَسِ نابت را؛ بِدَمان در گوشم
تا که عشقت اِی جان؛ بِبَرَد از هوشم.
شیما رحمانی
خورشید بتاب ، پرتو ات بس زیباست
ای غنچه بخند، خنده ات چون رویاست
ای صبح بیا ! که باز با آمدنت
بر طَرفِ چمن ، رقص بنفشه برپاست
بادصبا
صدایِ تو برا ی من مانند
آواز اوّلِ صُبحِ گنجشک های
خیابانِ بالا ی خانه مان بود
که من را از شیرینی خواب
اول صبح بی خیال می کرد...
اِی بر طلوع صبح چشمانت سلام
ارس آرامی
صبح؛ ردپایِ اطلسی بر بِسترم
آه؛ یادم آمد؛ یک نفر،یک روز، جایی،
گفته بود؛ دردها و غصه هایت را؛
به جانم می خرم!
شیما رحمانی
صبح؛ انبساطِ نورِ اُمید
از پَسِ پرده یِ آویخته به شَک و تردید
می دهد باز نوید
هور از راه رسید
باید از خواب پرید؛
خوابِ غفلت که تو را برده تا مرزِ فَنا! شیمارحمانی
نمیدونم خاطرات خیلی عجیبه یا نم بارون یا صبح زودی که نسیم خنک بیاد !
تو همچین هوایی من یه مسافرم
یه دانشجو که صبح زود راه افتاده سمت رشت و از پنجره به درختا و دریا نگاه می کنه و در حالی که از پنجره باد خنک میاد به...
❤️❤️❤️
صبح آمده
تا از نفست
وام بگیرم...
وحدت حضرت زاده
هر صبح
با صدای پای آفتاب
و با عطر نفس هایت
بر می خیزم
و چه روز عاشقانه ای است
وقتی که با ترانه ی
دوست داشتنم می رقصی
و من گل عشق را
از لب های تو می چینم
مجید رفیع زاد
خورشید دمیده است به صحرا و به گلزار
پیراهن گلدار به تن کرده چمنزار
بیدار شده غنچه ی زیبای اقاقی
برخیز که صبح است تو ای حضرت دلدار
بادصبا
لبخند بزن ، آمده صبحی دلخواه
لبریز غزل گشته ، چه زیباست پگاه
رقصان شده بر شاخه ی گل پروانه
خورشید جهان، بوسه زده بر رخ ماه
بادصبا
تا غنچه بخندد و پر از ناز شود
تا صبح جهان دوباره آغاز شود
ای عشق بیا هلهله انداز به جان
تا گلشنِ دل از تو پر آواز شود
-بادصبا