پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
☘︎ ☘︎ ☘︎ ☘︎ ☘︎قلبِ تو،اتاقِ فکرِ من استدلگیر نباشنقشه ایبرای رنجِ گذشته می کشم«آرمان پرناک»☘︎ ☘︎ ☘︎ ☘︎ ☘︎...
(همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت) آنچه در خواب نشد، چشم من و فکر تو بودارس آرامی...
فکر تو... در سرم فکر تو بود. که مرا خوابم برد. و تو پیدایت شد. مثل ان لحظه اول که نگاهت کردم. همان قدر قشنگ. به همان شیرینی.با همان لبخندت. که دگر باره ربودی قلبم. طرح لبخند تو بدجور دلم را لرزاند. و چقدر زود به لبخند تو محتاج شدم. هوس بوسه ز لبهای تو بدجور مرا مستم کرد. خواستم بوسه بگیرم ز لبت،که پریدم از خواب. و صد افسوس چقدر بد موقع، منو در خواب صداییم کردن....
چه حس خوبیه هر شبمن از فکر تو بیدارم...
من که همش به فکر تو کی برسد به فکر من فکر مرا دوا کند درد مرا درمان کند فکر توی درمان توی جان جهان من توی...
تمام شهر خوابیدند،من از فکر تو بیدارم!...
بیرون آمدن از فکر تو برای منمثل بیرون افتادن ماهیست از آبعمر من بندِ به بودن توست️افتاد ...؟!...
مى کشد کار من از فکر تو آخر به جنون️️️...
این که بدانی کسی جایی به فکر توست و در گوشهی گرم و امنی از قلبش جایی برای تو نگه داشته به لحافی نرم میمانَد که دور خودت بپیچی و از سرما در امان بمانی ......
من پر از فکر توام هرشب خود را تا صبح...