پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چرا می نویسم؟چون دست های زیادی را گرفتم اما به وقت برخواستن دستم را رها کردند اشک های بسیاری را پاک کردم، اما خودم گریستم.زخم های بسیاری را مرهم نهادم، اما خودم زخمی شدم.فقط، نوشتن بود که مرا تنها نگذاشت!هم راهم ماند... هم رازم شد...دستم را گرفت و چون یک منجی به فریادم رسید. شعر: علی نامو برگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
و اگرنوشتن نبود چه دردهایی در دل می ماند..نویسنده المیرا پناهی درین کبود...
می نویسم تا رها باشم..بنویس تا آزاد باشی …دل با نوشتن ارام می شود ..دل ب قلم دادم آرامم کرد…نویسنده:سرکار خانم المیرا پناهی درین کبود...
اونجایی میفهمی به یکنفر تا مغز و استخوان مبتلا شدی که همه حس های بدِ وجودت،با دیدن نوتیفش از بین میره اون لحظه که کافیه بودنش حس بشه،مثل ذوقِ یه بچه واسهرفتن به شهربازی ،همه قلبت میخنده . بعضی وقت ها شما زمانی میفهمید یکنفر واستون مورد علاقه شده که ثانیه ها نبودنش رو بهتون نشون میدن و اون لحظه که ساعت هارنگ حضورش رو به خودشون بگیرن،انگار روحتون به خونه اتون برگشته و پیش خودتون میگید:آخیش،هیچ جا خونهخود آدم نمیشه و مثل اون امن نیست.-آخیشِ ...
ای خدای مهربان و بخشنده،در این شب سرد ابری بی باران در این روزگار فریبکار بی غیرت در این آشفته بازار بی عدالت در این دنیای نفرت آباد بی رحم ، به پیشگاهت آمده ام تا یاری ام کنی …ای خدای مهربان، نمی دانم،نمیفهمم ، درک نمیکنم چرا و به کدامین گناه مردم یکدیگر را میکشند … همجا جنگ و دشمنی فرمان میدهد و صلح و دوستی ، همچون گیاهی در حال انقراض ، کمیاب است…ای خدای مهربان، قلبم همچون گوشتی در آتش از درد می سوزدوقتی کودکانی را می بی...
می خوام با تو باشمیه خونه ی قدیمی داشته باشیمبا یک حوض آبی که تو سیب می خری وتوش می ندازیمی خواهم چایی آلبالویی رنگی بریزمموقع چایی خوردن ،دوتایی با هم صدای پرنده ها رو بشنویمراستی خیلی دلم میخوادخونمون، چند تا درخت انجیر داشته باشهوتازه خودمون دوتایی فرشهامون رو بشوریمبه شوخی آب به هم پرتاب کنیم و کلی بخندیمآره محبوبممی دونم که اینها همشون شاخ و برگ دادن بیهوده ی یک رویاناما تو بیا کنارمهمین که نام کوچیکم رو صدا بزنی...
تو را میان شعرهایمگم کرده امدیگر نور نگاهتلابلای بیت هایم نیستبیا که من برای نوشتنفقط از چشم های توالهام می گیرممجید رفیع زاد...
یه وقتی میرسه که نیاز داری کوله پشتیت رو ببندیو بری یه جای دورتنهای تنهافلاکس چاییت رو دربیاریچایی بریزیو شروع به خوندن چند سطر شعر کنیآره رفیق همه ی ما نیاز داریمکه برای مدتی قید همه چی رو بزنیمنه به عشق بی سرانجام فکر کنیمنه به اینکه فلان نفر یه چی گفته بودو دل ما رو شکونده بودباید از ته دل نفس بکشیمو خودمون رو درگیر آرامش کنیمبعدش برگردیمو زندگی رو از صفر شروع کنیمولی این بار،منتها با رنگ سبز✍مهدیه باریکا...
نوشتنانگیزه میخواهدعلاقه می خواهدبهانه می خواهدحال و هوای خاص میخواهدو یا دلیلی زیباکه اینها تنها با فکر کردن به تو ایجاد می شوند امیررضا بارونیان...
روز و شب ب کسی ک نباید فکر میکردم.. ک چ شود؟ معجزه شود و اویی ک با دیگری خوش است بازگردد؟ خیال خام... ب نوشتن فکر میکنم... شاید نوشتن ارامش را ب من هدیه کند.. مثلا.. نوشتن تمام خوشی هایی ک چشیدم.. نوشتن تمام خوشی هایی ک میخواهم بچشم.. نوشتن تمام خوشی هایی ک میتوان چشید.. من باید بایستم.. روی دو پای خودم.. نویسنده: vafa \وفا\...
نوشتن به انسان احساس خوبی می دهد چرا که در حین نوشتن ایده های جدید و جملات ناب به ذهنتان می آید و ممکن است ناکهان مثل ارشمیدس بگویید یافتم یافتم......
بیا به جاهای بکر پا بگذاریم به نانوشته ها...
نوشتن(بخصوص منتشر کردن آن) نوعی جرأت ورزی نیز هست چرا که شما مسئولیت نوشته هایتان را به عهده می گیرید...
نوشتن اما،تقدیرِ دست های بی رمقِ ما بود......