متن نوشته های نسرین شریفی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نوشته های نسرین شریفی
خداوندگارا
تو از یوسف در دشت بی خیالی اش
دربرابر زیبایی و غلیان زلیخا گفتی
باورکن یوسف ها درشهر زیادند
کفرنباشد،
کتابی از این یوسف ها هم بنویس
درآینه هم تورا می بینم
بس شبیه تو شده ام
شنیده ام که می گویند
همسران عاشق شبیه هم می شوند
می گویند :انسان پناه انسان است
ولی بعد از تو
هیچ انسانی نتوانست پناه من باشد
خوشا به حال طناب
که دل سنگی دارد
نمیخواهد به او متکی باشند
لباسها را باید با زور گیره آویزانش کنی
تازه زمانی که باد می آید با او تبانی میکند
سخت است حال من
به مانند کسی میمانم که درآب در حال غرق شدن است
و البته فقط میخواهم ناجیم توباشی
جان دلم میخواهم حواسم را از تو پرت کنم
ولی نمیشود که نمیشود
در حواس پرتی هایم هم تنها تویی که پیدایی
شب شهر عاشقیست
شهربی مرز و بی دیوار و بی نقاب
شهر ولگردهای مجنونهای در پی لیلی
ویا لیلی های درپی مجنون
سر سجاده دعا
درحسرت دیدار یار
روبر آستانه قبله عشق
خویشتن را زاهد ودیوانه و عارف بینند
ساقی مست و مدهوش میخانه
مسجد ودیر و کعبه و بتخانه...
تبریک وتسلیت میگویم به خود و بعضی از خودهای دیگر، برای محرم،برای رسیدن به تاسوعا و عاشورا،برای بهتر مجوز گرفتنِ کارهایِ خلافِ خودم با قسمهایِ حضرت عباسی ام،برایِ زخمهایِ تنِ مولایم،که هیچ حالیَم نیست که چرا و برایِ چه بوده؟ولی چشمانم یادگرفته اند با هر سین سینی،غزل اشک بسرایند،ولی قلب...
نیایش
به زیبایی یک لبخند قسم
و به زیبایی آن گریه شوق
وبه دلهای پاک هرچه آینه هست قسم
برچه قسم؟
به هراسِ دلِ تب دارِ مادرِآبستن؟
به بوسه دو دلداده عاشق؟
به حریم حرمت یک دوست
که بارش اخلاص دارد؟
وبه چشمان اشکبار مادر بغض کرده
و دل پرمهرش...
نیایش
عاشق بی منتهایم به راستی من چه جویم
که جوینده و یابنده تویی
معشوق تویی درکرم و بخشش پاینده تویی
حسرت دیدار مرا
از ازل تا به ابد
پرسش و پوینده تویی
من که باشم بر در درگه لطف و غزلت؟
گم شده ام
مست و مدهوش تو گشتم...
میدانم این روزها دلت می لرزد
هراسان میشوی حتی با صدای جیغ بازیگوشی یک کودک
آری همه دلتنگیم و پراز اضطراب
همه عزیزانی داریم دور ازخودمان
اما بدان و بدانیم آن طرفتر اوست که هوایمان را دارد
پس پرده را او میداند وبس
پس شناور میشویم در دریای زندگی
بدون...
وتو میدانی هرگز معنی سفسطه عاشقیت
آن چنان است که مرا وادی سرگردانیست
و دروغهایت شیرین
که گوش شنوایم را ناشنوا کرد
دستانم را به باد سپردم
گفتم بادبادکی کند و در هوا برقصاند
شاید به دست تو برسند و ناخواسته بگیریشان
دستان غدار روزگار بذر عاشقی نا فرجام کاشته اند
که اگر این چنین نبود
کجا لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد داشتیم
و این همه اشعار شاعران
باشد تا تورا با ناکامی بجویم
عاقبت جوینده یابنده بود