پنجشنبه , ۱۵ آذر ۱۴۰۳
گر چه او هرگز نمیگیرد ز حال ما خبردرد او هر شب خبر گیرد زِ سر تا پای ما...
نیستی در کنار من اما،بوی آغوش می دهد عکست...
- تنها زندگی میکنی؟+ نه، یاد کسی با من است......
شب بخیرغارتگر شب های بی مهتاب منمنتی بر دل گذار امشب بیا در خواب من...
بی تو چگونه میشود آبان بیایدطاقت ندارم نیستی باران بیاید...
فردای بدون هم شدن نزدیک است...
من همان مستِ خراب و تو همان زاهد شهر ما دوتا تا به ابد دشمن هم میمانیم...
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشدبگذاری برود! آه... به اصرار خودت...
گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیستحتی گره اخم خدا وا شدنی نیست...
دلم را به کجای این شهرمشغول کنم که نگیرد بهانه تو را ......
تاب دلتنگی نداردآن که مجنون می شود......
تنم هر روز بهانه ی آغوشت را می گیردو از این داغ ترجهنمی نیست...
هیچ چیز بدتر از این نیست که با دل تنگ سفر کنی...
بوی دلتنگی پاییز وزیده ست ولی...اولین موسم این فصل مگر مهر نبود...؟!...
ترک ما کرد آنکه با ما روزگاری یار بود...
پارادوکس یعنیندارمت و گاهیفکر از دست دادنت دیوانه ام می کند......
اگر دلت گرفتهسکوت کنکسی معنای دلتنگی را نمی فهمد...
کجایی ای زجان خوشتر؟شبت خوش باد من رفتم......
مثل گلهای ترک خورده کاشی شده امبعد تو پیر که نه / من متلاشی شده ام...
گذشتم از او به خیره سریگرفته ره مه دگریکنون چه کنم با خطای دلم......
گفتی میز را بچین / می آیم / چقدر برف نشسته روی صندلی...
سال هاست که تو را به دل آورده اماما به دست نه......
فاصله شاید دلتنگی بیارهاما دل آدما رو به هم نزدیکتر میکنه......
هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس......
هزار و یک شبخیال بافتماز تویی که یک شبنداشتمت!...
تو همانی که دلملک زده لبخندش رااو که هرگز نتوان یافت همانندش را...
یکی بودیکی نبودبیخیالقسمت نبود...
یه شبایی هست که دلتنگی به خستگی غلبه می کنهو نتیجه اش میشهبی خوابی...
دل تنگ دلتنگی هاتیم...
تو از فصل پاییززیباتری...من از فصل پاییز تنها ترم...
شهر بی یارمگر ارزش دیدن دارد...
دلت نگیرد از نبودن کسیآدم هاسالهاست که دچار فراموشی اند......
عشق آن بغض عجیبی ست که از دوری یارنیمه شب بین گلو مانده و جان می گیرد...
و چه دوستت دارم ها که نشدبا تو بگویم...
کسی نیست در این گوشه فراموش تر از من...
جنگ نابرابریست!من با دست خالیشب با هجوم خاطره...!...
عاجز فاصله ام ثانیه هم دل تنگی ست...
قسمت دیگر دلتنگی امبی خیالی ماه بوداین سلیطهبه همه لبخند می زند!...
ماییمو خیالیار و یک گوشه ی دل...
مانده امخیره به راهی ...که تو را چون باد برد....
به خوابم بیادل که نمی داند رفته ای!...
من صبورم اما !آه...این بغض گرانصبر چه میداند چیست......
من در این خلوت خاموش سکوتاگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم...
هوای پنج شنبه هاهمیشهآلوده ی جای خالی خیلی هاست......
رفته ای و چو زلزله بنای جان ریخت که ریخت...
خاطراتت راآخر پاییزمرور میکنمشبی بلند میخواھد...
از کسی خاطره دارمکه دیگه بر نمیگرده......
گر بدانی حال من گریان شوی بی اختیار...
آه...... که در فراق اوهر قدمی است آتشی ............
زیر باراندلم آب می رودتنگ تر می شود...