جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
به خوابم بیادل که نمی داند رفته ای!...
به شب سلام!که بی تو رفیق راه من است!...
من صبورم اما !آه...این بغض گرانصبر چه میداند چیست......
تو با قلب ویرانه ی من چه کردی؟ببین عشق دیوانه ی من چه کردی...
هوای پنج شنبه هاهمیشهآلوده ی جای خالی خیلی هاست......
حال من حال مریضی است که در کشتن اودرد و درمان و طبیبش همه همدست شدند!...
رفته ای و چو زلزله بنای جان ریخت که ریخت...
گویند بکوش تا بیابیمی کوشم وبخت یاورم نیست......
از کسی خاطره دارمکه دیگه بر نمیگرده......
بماند که میشد کنارم بمانینماندی......
آرزوی من بزرگ نبودتو بزرگ بودینمی رسم!...
مرا ببخشکه این قدر دوستت دارممرا ببخش که رفتی و زنده ام بی تو ......
خنده گاهیدرد دل دارد...
تمام سهم من از جاده پیچیدن در خیال توست...
ای بغض فر خورده مرا مرد نگهدارتا دست خداحافظی اش را بفشارم...
قسمت این بود سرم بی تو به زانو برسد...
هوای تو چگونه است؟در من امشبیکی دنبال چتر می گردد!...
صحبت یاس و نرگس و مریم نیستدل باغبانپژمرده است...
و چه اندوه غلیظی ستجهانی که در آن عشق فریب است......
تو را با غیر می بینمصدایم در نمی آید...
به خوابم بیادل که نمی داندرفته ای!...
من بی تو در غریب ترین شهر عالممبی من تو در کجای جهانی که نیستی...
دلتنگ *تو* میمیرم گاهی...
تمام شببه تو فکر کردمصبحستاره بود که از چشم هایم فرو می ریخت...
دلت که گرفتدیگر فرق نمی کندداری برای کدام دردت گریه می کنی!...
چیزی برای از دست دادن ندارمجز تو که رفته ای!...
دلتنگیترانه ای که طعم تلخ قهوه ی تو را در سر گیجه هایش بیاد می آورد...
این بوده سهمم از تویه قلب داغونو / چشمای خیس...
دارم خفه می شومچقدر هوا از تو خالی است...
چه فرق میکند خوابم ببرد یا نبرددل است و هنوزآب در هاون می کوبد!...
بعد از تو هر چه آفتاب خود را تکه تکه کندهیچ جای این زمین گرم نخواهد شد...
قاب این پاییزسهم من از نبودنش...
کجای جهان رفته ای؟باز نمی گردی/ می دانم......
سخت نیست. بعد از تو هیچ چیز سخت نیست...
در دلماندوه هزار جنگل بی برگ پاییزیست...
تو از فصل پاییز زیبا تریمن از فصل پاییز تنهاترم...
بگو به خواب که امشب میا به دیده ی منجزیره ای که مکان تو بود آب گرفت...
عاقبت عشق به یک خاطره می پیوندد...
کجا زندگیمی توکه من می گردم و نیستی......
با آن که رفته ایو مرا برده ای ز یادمیخواهمت هنوزو به جان دوست دارمت...
من اول روز دانستمکه این عهد که با من میکنی محکم نباشد...
عاشقت بودمولی ناجور سوزاندی مرانقره داغش میکنم دل را اگر یادت کند...
حرمت ها که شکسته شد مسیح هم که باشی نمی توانی دل شکسته را احیا کنی......
و هنگامی که تو را... درون خویش کشتم نمیدانستم...که خود کشی کرده ام....
میروی از پیش چشم اما ز خاطر هیچوقت...!...
خزان شدو و نیامدی......
می رسد روزی که دیگر در کنارت نیستمبی قرارم می شویمن بی قرارت نیستم...
دو تا عاشق زیر بارونیکیشون خیسیکیشون نیس......
می دونم...واسه من دیگه توی *قلب* تو جا نیست...
چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن در جاده ای که در آن هیچ بادی نمی زود...