متن امین غلامی شاعر کوچک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات امین غلامی شاعر کوچک
کاش پایان این همه نبودن ها.
بودن اجباری بود در بغلم.
نیاز به گفتن نیست.
وقتی عشقت از چشمانم سرازیر شده.
گمشده در ته چشمان سیاهت دل ما.
ای که چشمان تو آشوب دل ماست، کجایی؟
تب کردن من دست خودم نیست.
لبهای تو آتش به دلم انداخته.
لمس لبهای تو در کنج خیالم آرزوست.
روزگارم را سیاه کرد، چشمان سیاهت.
وسط این همه دلتنگیه دل، بغلم کن.
که به آغوش تو بد محتاجم.
به جهنمم کشانده، لب داغ مست تو.
پیوسته بارانیست چشمم، در نبود تو.
لعنت به نگاهی که لرزاند دل ما را.
کاش پر تکرار بود، لحظه ی بوسیدن تو.
همه چیزی تکراری بود، جز بودنت.
از تو فقط یه خاطره مونده به جا.
چشم تو و چشم تو و چشم تو.
کس ندارد ذوق دیدار تو را، الا من.
تنگ چشمان تو میشود دلم، گهگاهی.
من به آینده ی بی تو، اندکی بد بینم.
زخمی تر از آنم، که زخمم تو نبینی.