مهم نیست چقدر طول بکشه عشق واقعی همیشه ارزش انتظارو داره...
از کدام قطار جهان جا مانده ام مدام فکر می کنم یکی توی یک ایستگاه دور افتاده گل بدست به انتظار من نشسته است!
که من شب را تحمل کرده ام بی آنکه به انتظار صبح مسلح بوده باشم...
از فشردن دست های گرم تابستانی تو و دست های زمستانی من چه پاییز های انتظار گذشت و گذشت تا شکوفه های بهاری معتدل من و تو بر آمدند
به این پنجره سالهاست که چشم دوخته ام شاید یک پرده بیایی
صدای مردانه ات دلم را میلرزاند گوش هایم همیشه به انتظار شنیدن حرف هایت می نشیند... دستان بزرگ و قوی ات مرا یاد یک واژه می اندازد️ و آن هم امنیت است آغوشت همچون دریایی پر تلاطم است و من چقدر غرق شدن در این دریا را دوست دارم! تو...
گذشت زمان بر آنها که منتظرند بسیار کند، بر آنها که می ترسند بسیار تند، بر آنها که زانوی غم در بغل میگیرند بسیار طولانی، و بر آنها که به سرخوشی میگذرانند بسیار کوتاه است. اما بر آنها که عشق میوزند، زمان را آغاز و پایانی نیست.
کاش کاری کنیم که خستگی انتظار از تن چشم هایمان به در شود...
لبخند بزن بدون انتظار پاسخی از دنیا بدان روزی دنیا آنقدر شرمنده می شود که به جای پاسخ لبخند با تمام سازهایت می رقصد
کسے مے آید کسی دیگر کسے بهتر ️ کسے که مثل هیچکس نیست !
روزی می رسد که می آیی که من نیستم / هستم اما لبریز انتظار نیستم و هوای تو را ندارم و ندارم و ندارم
مدرسه ها بازشد، مدرسه هایی که در گرمای تابستان خسته و خواب آلود، زیر نور خورشید دراز کشیده بودند؛ مدرسه هایی که سه ماه در انتظاربودند؛ مدرسه هایی که حالا با لبخندهایی درخشان چشم به آمدن بچه ها دوخته اند
جایی نیست که زندگی باشد و عشق نباشد. در استکانهای چای، در گلدان، در انتظار گل. آنجا که از عشق خبری نیست از زندگی هم نیست.
بنویس / بنویس و هراس مدار از آنکه غلط می افتد. بنویس و پاک کن همچون خدا که هزاران سال است می نویسد و پاک می کند و ما هنوز زنده ایم در انتظار پاک شدن بر خود می لرزیم
آدم است دیگر تمام میشود صبرش خسته میشوَد از انتظار.... انتظارِ طولانی و بی نتیجه ... میرود،بی سر و صدا،برای همیشه وَ تو می آیی،اما دیر است ! آدم ها تا ابد منتظر نمیمانند،هرچقدر هم که عاشق باشند...
کمتر اعتماد کن تا روزی مجبور نشی به کسی بگی ازت انتظار نداشتم
لبخند را گم کردم در میان نگاهی که دیگر دستم بهش نمی رسد. موهایم سپید گشت در انتظار کسی که نوازشگر تار تارش بود
در انتظار تو بنشستم و سر آمد عمر...دگر چه داری از این بیش انتظار از من؟
چه غریب ماندی ای دل نه غمی نه غمگساری نه به انتظار یاری نه ز یار انتظاری
تمام دلم دوست داردت تمام تنم خواستار توست بیا و به چشمم قدم گذار که این همه در انتظار توست
مادر تمام زندگیش سجاده ایست گسترده در آستان وحشت دوزخ مادر همیشه در ته هر چیزی دنبال جای پای معصیتی میگردد و فکر میکند که باغچه را کفر یک گیاه آلوده کرده است . مادر تمام روز دعا میخواند مادر گناهکار طبیعیست و فوت میکند به تمام گلها و فوت...
زیبا سفر به خیر ولی زودتر بیا دارم در انتظار تو دیوانه می شوم یا تو به خاطر دل من زودتر بیا یا من به خاطر تو از این شهر می روم
مرا هزار امید است و هر هزار تویی شروع شادی و پایان انتظار تویی
باز امشب ای ستاره ی تابان نیامدی باز ای سپیده ی شب هجران نیامدی شمعم شکفته بود که خندد به روی تو افسوس ای شکوفه خندان نیامدی