متن ایمان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ایمان
چندیست که از چهره ی خندان خبری نیست
ابری شده دلها و ز باران خبری نیست
حالا که درختان همه سبزند و زمین سبز
صد حیف که از فصلِ بهاران خبری نیست
دلها همه پژمرده شد از سختی ایّام
در سینه ی پُر درد ز درمان خبری نیست
درگیر به...
صدا کردم خدا را
گفتم إبراهیمی برایم بفرست ،با تبر
موسایی، با عصا
اگر نمی شود حداقل عسیی را بفرست با دم مسیحایی
و خدا فقط نگاهم کرد
گفتم من هم معجزه می خواهم
درست در همین عصر
در همین مکان
در همین زمان
و خدا باز هم نگاهم کرد...
بیا \شلوغش کنیم\ آن قدر شلوغ که دنیا
در هم بریزد بعد تو دست مرا بگیر
مرا ببر جایی دور، جایی که ایمان من به
تو ایمان تو به من ایمان ما به عشق اصلاً
گم نشود میان هفت رنگیِ روزگار
من،،،
از معجزه سرشارم
ابراهیمی در گلستانم
از نیل می آیم
با عصای موسا!
من؛
عیسا مسیحم
مصلوبِ مصائب نادانی ها
رجعتم
شفای کورهایی ست که،
درد بشریت را نمی بینند.
من موسا هستم
چوپانِ هوس هایتان
تا سیر شوند از دنیا...
و دختران قبیله را
عروس کنم وُ،
به...
عکس کودک کاری رو دیدم که بدلیل فقرخودکشی کرده بود.اشک توچشام جمع شدو یادکودکی خودم افتادم امامن همیشه باخودم میگفتم غصه نخور خدا از اون بالا تورو می بینه و دستای کوچیکت می گیره.
صبور باشید
ایمان داشته باشید
زندگی خود را زندگی کنید
مهم نیست آن بیرون چه خبر است
دشمن یادوست
مهربان یانامهربان
من به گشوده شدن تمام گره ها ایمان دارم
چون کارم رابه خدا می سپارم
میان آرزوی تو و معجزه خداوند دیواری است به نام اعتماد
پس اگر دوست داری به آرزویت برسی
باتمام وجودبه او اعتمادکن هیچ کودکی نگران وعده بعدی غذایش نیست زیرابه مهربانی مادرش ایمان دارد
ای کاش ایمانی ازجنس کودکانه داشته باشیم به خدا
دیدی که سرِ زلف تو من را به کجا برد؟
یک جامِ بلا داد، ولی قلب مرا برد
آن موی پریشانِ تو و صورت زیبا
از خَلق جدا کرده مرا ، سوی بلا برد
وصف سر زلفت همه ی خلق شنیدند
آنقدر که یک تار از آن، بادِصبا برد
پیری...
تو خودت خوب به خاصیت عجیبِ \زمان\ آگاهی!
زمان هر چه دلهره و ترس هست را می شورد و می بَرَد و تو را به تعجب وا می دارد!
زمان توانایی هایی دارد که تو تا به حال با کم و بیشِ آن آشنا شده ای...
زمان نگرشت را تغییر...
- آلزایمر ۱:
آلزایمرم که بیدار می شود
نمی دانم امروز، دیروز است!
یا که دیروز، فردا!!!
به گمانم قرن هاست
که ماه های سال را
--خورشید می دانم!
قرص هایم،
لب طاقچه ست؛
می خورم وُ
--شاید می خورانندم!
تا به خودم بیایم،
اما!!!
من کی ام؟!
چه توفیر...