من در شگفتم که آیا برف به درختان و مزارع عشق می ورزد که این چنین آن ها را به آرامی می بوسد؟ و سپس آن ها را چنین آسوده و در امنیت با لحاف سفیدی می پوشاند و شاید می گوید:”بخوابید، عزیزانم، تا تابستان دوباره بیاید.”
اگر بوسه ها، دانه های برف بودند برایت کولاکی از آن ها می فرستادم
دارد برف می آید در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند
تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت می توان گفت که من چلچله باغ توام مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف سخت محتاج به گرمای توام
دستامو بگیر تو دستت تا سرما رو حس نکنم پا به پام قدم بزن زیر این برف سپید تا خوشحال ترین آدم روی زمین باشم
آمدنت قند را در دل من آب میکند برف را در دل زمستان
ذرات برف مانند بوسه هایی هستند که از بهشت آمده اند
برف ببارد یا باران برای باور زمستان همین جای نبودنت کافی ست!
عشق یعنی چون خورشید تابیدن بر شب های دوست و چون برف ذوب شدن بر غم های دوست
دوستت دارم اما نه به اندازه ی برف چون یه روز آب می شه دوستت دارم اما نه به اندازه ی گل چون یه روز پژمرده می شه دوستت دارم به اندازه ی دنیا چون هیچ وقت تموم نمی شه
می دونی فرق من با برف چیه ؟ . . . . . . . برف میاد و به زمین می شینه، ولی من همین جوری هم به دل میشینم
چشماتو باز کن و ببین داره برف می باره خدا امروز قشنگ ترین منظره ها رو برای تو ساخته
عشق بین من و تو به پاکی و سپیدی همین دونه های زیبای برفی هست که آروم آروم از آسمون می باره
لحظه ها آب می شوند همچون رد پای تو بر برفهای کوچه ی ما
با برگ ها نیامدی با برف ها بیا...
برف را دوست دارم چون فقط با برف میشود آدمی ساخت که هم درونش سفید باشد و هم بیرونش!
بلندی موی سیاهت شب یلدا اشکای تو به پاکی آب چشمه ها سپیدی سینه ی تو برف زمستون چشمای آبی تو مثل یه دریا من از شروع شب در انتظار تو تو یار غیر و من همیشه یار تو...
خبر این است که یلدا خانم آخرین دختر آذر بانو نوه دختری حضرت پاییز قشنگ دل سپرده به یکی از پسران ننه سرمای بزرگ کرده پیراهنی از برف به تن می رود خانه ی بخت الهی بختش قشنگ
چقدر ساده میشد در این برف ردِ پای دو نفر بماند اما غرورت ... اما غرورم....
مرا به زمستانی دیگر نسپار از پارسال ات هنوز برف روی تنم نشسته است !
حواس شهر پرت برف باران است حواس من آغشته به عطر تو …
الا ای برف ! چه می باری بر این دنیای ناپاکی ؟ بر این دنیا که هر جایش رد پا از خبیثی است مبار ای برف ! تو روح آسمان همراه خود داری تو پیوندی میان عشق و پروازی تو را حیف است باریدن به ایوان سیاهی ها تو که...
زمین عروس شد و آسمان به حرف آمد چه شاد باشی از این خوب تر که برف آمد