بگو خیال تو شب ها کمی به رحم آید قسم به جان عزیزت هنوز بیدارم
ماه از یقه ات بیرون آمد شب راهش راگم کرد دکمه ات راببند
ابرهای سیاه ره آورد آورده اند زنبیل زنبیل شب روی شانه ی روز بلند
هر شب منم و خیال جانان
شب است… وچهره ام بیشتر به جنگ رفته است! تا به مادرم
که من شب را تحمل کرده ام بی آنکه به انتظار صبح مسلح بوده باشم...
شب ، راه گم می کنم در خمِ گیسویت و پیدا می شوم هر روز در صبحِ چشمانت
جنگ نابرابریست! من با دست خالی شب با هجوم خاطره...!
به هر دری که میزنم شب است و به هر طرف که رو کنم خیال تو
چو شب... به راه تو ماندم که ماه من باشی
باز شب آمد و تقسیم حسرت آغوشت بین پهلوهایم
هر شب وقت خواب اگر بیدار بود از طرف من ببوس وجدانت را
شب همه ی ما یکی بود اما تاریکی هایمان فرق داشت.
آغشته ی آغوش توام آشفته ی عطر تنت و موهایی که مشکی بودند شب بودند
به شب سلام! که بی تو رفیق راه من است!
تمام شب به تو فکر کردم صبح ستاره بود که از چشم هایم فرو می ریخت
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم
بازکرد/دکمه هایشرا ماه/درون شب گم شدیم
چیزی/یقه ی شب را میگیرد/صبح را/بیدار میکند/عطرِ تورا میدهد
شب خودش پر می کند بغض گلویم بی سبب... وای بر وقتی که غم هم پا به پایش می دود...
شب است و در شب من خوش نشینی ات زیباست
گر چه شب تاریک است دل قوی دار / سحر نزدیک است
فریب مشابهت روز و شب*ها را نخوریم امروز، دیروز نیست و فردا امروز نمی*شود …
کاش...این شب خاموش را با بوسه ای تابان کنی