سکوت سرد فاصله ها تنم را میلرزاند
خواب چشمهایت رامیبینم اشکم دربیداری میریزد
چه کسی حرف مرا / درد مرا باور کرد؟ تو ...بیا با من باش
می خواستم پر واکنی در من آبی ندیدی آسمانم را ...
دروغ چرا تنگه دلم منو بارون غم شدیم رفیق هم
وقت رفتن.../میگفت ، زودبرمیگردم/بوسه ، هنوز چشم براهست
گفتی میز را بچین/می آیم/چقدر برف نشسته روی صندلی
ای تف به جهان تا ابد غم بودن ای مرگ بر این ساعت بی هم بودن
ابری ترین هوای منی و خودت نمی دانی وقتی به تو فکر می کنم چقدر باران می بارد
یک شهر پر از آدم و بیچاره از این عاشق بی عشق هر جا برود تنهاست...!
یکی می رود و یکی از خودش می پرسد مگر خودش انتخابم نکرده بود!...
همدرد منی هم درد منی!
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
نیفتاد مثل پاییز آن اتفاق زرد او سبز بود و گرم
با رفتنت زود تر از هر کس به پاییز رسیدم
من پاییز را خوب میشناسم تنها که باشی باختی...
کمی از پاییز یاد بگیر! دارد می آید... *تو * قصدش را هم نداری...!
قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند
دردم این است که من بی تو دگر / از جهان دورم و بی خویشتنم
بی تو هر شب منم و گوشه ی تنهایی خویش
بگذر تابستان / بگذر... حال من با تو خوب نمی شسود / پاییز حال مرا خوب می شناسد
من تموم قصه هام قصه ی توست/ اگه غمگینه اون از غصه ی توست...
تلخ کنی دهان من / قند به دیگران دهی
پنجشنبه های بی دلبر... پنج بار*شنبه* است حتی کمی بی حوصله تر...