تنها نه جمعه ها که تمامی طول سال از روزهای بی تو چه دلگیر می شوم
جمعہ همان مترسک زمین گیر شده ایست کہ بار تنهایش را همان کلاغ هاے دورگرد پر مے کنند جمعہ همان بغض سرباز شده ایست کہ هران امادهِ فوران است جمعہ همان هواے ابرے و مه الود است جمعه همان نیمکت هاے خالے و خیابان هاے سردو تاریک و خالے از...
اصلا جمعه با خودش هم مشکل دارد...! فرد نیست زوج نیست تلافی اش را سر ما در می آورد ! همه اش مرا یاد "تو "می اندازد که نیستی ...
«شنبه ها» خلوت اند کافه های شهر تلخی جمعه زیر زبان هاست هنوز...!
تنم، وام دار بوسه های آتشینی جا مانده از لبهای داغی ست که تمامم را سوزانده است، و گل بوسه هایی که دشت گونه هایم را هنوز هم آذین بندی کرده است حال جمعه که نه تمام روزها و دقایق و لحظه هایم از یادآوری خاطرات میبارم و دستهای زمخت...
جمعه های بعد از تو همچون باران بی امانی میماند که می بارید و جز خود تو هیچ کس نمیتوانست از آنهمه گلوله باران های دلتنگی و سرمای کشنده اش نجاتم دهد.جمعه های بعد از تو آغشته به ترس و تنهایی بود بی آنکه بخواهم هربار هر غروبش مرا به...
"جمعه" است، باشد دلش تنگ است، باشد اصلاً هرچه هست، باشد نازَش را میخرم خروارخروار قدمش روی چشمهایم وقتی قرار است بیایی، همین جمعه!
جمعه ها تعطیل است ، اما .. بازار ِ دوست داشتن ِ تو ، داغ ِ داغ ِ داغ .... می سوزانَد ....
دست هایت را به من بده ! "جمعه" است وهوای دلتنگی ممکن است خفه مان کند ! دل که بگیرد نفس هم بند می آید وهوا تنگ می شود برای دلی که قصد پریدن دارد ! دست ها هم می توانند آسمانی باشند برای پرواز ! میخواهم نفس بکشم ازسرانگشتانت...
بریز عطر نفس هایت را روی تن تب دار جمعه مطمئن باش صبح هایش طعم سیب و غروب هایش... رنگ بهشت خواهد گرفت!
جمعه دخترکی غمگین است... که موهایش را باد نوازش میکند، نه معشوقش...
وابسته ام کن گاهی حتی نبودنت هم غنیمت می شود همیشه گفته ام دلتنگی سگش شرف دارد به دلگیری غروبهای جمعه . .
به خودم قول داده ام فردا یک دل سیر بغلم کنم!! موهایم را نوازش کنم دلتنگی هایم را دانه دانه از روی دلم بچینم! قول داده ام فردا خودم را تنها نگذارم... باید خودم را برای فردا آماده کنم لحظه های سختی انتظارم را می کشند عزیزم خبر داری یا...
از من مپرس چگونه ای امروز؟! تا او طلوع نکند همه روزهای من غروب جمعه است
تنهایی هیولای عجیبی است. روزهای هفته را می بلعد, و غروب جمعه، بالا می آورد...!
جمعه روزه دار بی تو بودن است خبری از نفسهای تو نیست ....؟!!!
جمعه بهانه است من تمام روزهای هفته منگ چشمان توام
دلتنگی نه خیابان است نه کوچه نه شب می شناسد نه روز نه جمعه است و نه میان هفته دلتنگی لحظه ی غروب است برای آسمان دلم که نظاره میکند فقط دور شدنِ تورا ...
فکر کن اولین روز تابستان باشد، و یاد تو از سقف خیالم چکه کند! مثل صدای یخ در شربت، مثل خنکی هندوانه در یک ظهر داغِ تابستانی، مثل یک نسیم که جانت را نوازش می کند... عاشق که باشی میتوانی با خیالش هم زندگی کنی! نه گرما حریفت می شود؛...
جمعه باید باتو سر میشد ولی این روزگار طاقت خندیدن انسان عاشق را نداشت
نمی شود از فصل ها پاییز را کنار گذاشت .. از هفته ، جمعه را حذف کرد و از روز ، غروب را ندید . نمی توانم از جهان کشورت را نخواهم از کشورت ، جاده هایی که به شهر تو می آیند و از شهر تو ، خیابان های...
جمعه هم برای خودش فصلی ست پر از دلتنگی های پاییز و شادی های بی دلیل بهار بیا و این فصل جمعه را برای آرزوهایت آرزو کن...
مانده ام چرا جمعه ها بوی دلتنگی می دهد؟ شاید قرار تمام عاشقان بهم نرسیده ، در این روز بوده هست.....
تو را در آسمان جا میگذارم در میان ابرهای سیاه دلتنگی تا هرگاه جمعه بود، بیایم و تکه ای از تورا همراه با غم نوشته هایم ببرم به کویر تنهایی خویش.