من بلدم پاییز باشد و تنهایی تمام خیابان را صفحه صفحه ورق بزنم و از هوای ناب پاییز ، جرعه جرعه بنوشم و زیر باران های مدام ، بخندم و دیوانه باشم ... بلدم گودال های کوچک انباشته از قطرات باران را تنهایی فتح کنم ، آب بریزد توی کفش...
صبح سرآغاز عشق است آسمان خورشید را در آغوش میگیرد من تو را ...
Sun lights up the daytime And moon lights up the night نور خورشید روزهامون رو روشن میکنه و نور ماه شبهامون رو مهتابى میکنه
کنارم که باشی... خورشید هم به بودنت.. حسادت خواهدکرد.. دیگر.. ماه را.. نمی دانم..!
صبح آمده برخیز که خورشید تویی...!
صبح در خانه ی ما منتظر خنده ی توست وقت آن است که خورشید️ مجدد باشی
بهت نیاز دارم مثل زمین به خورشید
حتے تاریڪ ترین شب نیز پایان خواهد یافت! و خورشید خواهد درخشید روزهای خوب خواهند آمد به امید فردایۍ روشن ڪہ به آرزوهاے امروزمان برسیم
و به نام خداوندی که نام دخترش را خورشید گذاشت
مدرسه ها بازشد، مدرسه هایی که در گرمای تابستان خسته و خواب آلود، زیر نور خورشید دراز کشیده بودند؛ مدرسه هایی که سه ماه در انتظاربودند؛ مدرسه هایی که حالا با لبخندهایی درخشان چشم به آمدن بچه ها دوخته اند
باز آمد بوی ماه مدرسه بوی بازی های راه مدرسه بوی ماه مهر / ماه مهربان بوی خورشید پگاه مدرسه
مرا به رجعت خورشید باور است هنوز دل بستهایم به صبح سپید، به سپیدی بلندترین تیله خورشید دل بستهایم به زندگی، با ما باشید. .
هیچ شبی پایان زندگی نیست. از ورای هر شب دوباره خورشید طلوع می کند و بشارت صبحی دیگر می دهد این یعنی امید هرگز نمی میرد.
به صبح می مانی به طلوع عاشقانه خورشید به طراوت نسیم سپیده دم و آن هنگام که آغوشت بزرگترین آرزوی من است.. ️️
من تو را دوست دارم ،،، من ، تو را از خیلی قبلها دوست داشتم,, قبل از خورشید ، سحرخیزتر از صبح ،، قبل از ماه .. من تو را دورتر از زمین ،، نزدیکتر از زمان، من تو را پیش از شریعت پیش از سیب ،، من تو را...
میتوان زیبا زیست نه چنان سخت که از عاطفه دلگیرشویم نه چنان بی مفهوم که بمانیم میان بد و خوب لحظه ها میگذرند گرم باشیم پرازفکر و امید عشق باشیم وسراسرخورشید زندگی همهمه مبهمی از ردشدن خاطره هاست هرکجاخندیدیم هرکجاخنداندیم زندگانی آنجاست بی خیال همه تلخی ها
مثل شهریور نباش . به تابستان وعده ی ماندن/ به پاییز وعده ی دیدار می دهد.شب دلتنگ انار و ترنج است روز بی قرار نگاه خورشید. مثل شهریور نباش
همانگونه که خورشید هرگز از تابش باز نمی ایستد قلب من نیز هرگز از دوست داشتنت دست نخواهد کشید
صبحها وقتی خورشید در میآید متولد بشویم هیجانها را پرواز دهیم ... روی ادراک فضا، رنگ، صدا، پنجره گل نم بزنیم ... آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی ریه را از ابدیت پُر و خالی بکنیم
مژده بده مژده بده یار پسندید مرا سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا
خیال نکن اگر برای کسی تمام شدی امیدی هست خورشید از آنجا که غروب میکند طلوع نمیکند
تا شب نشده خورشید را لای موهایت میگذارم و عاشق میشوم فردا برای گفتن دوستت دارم دیر است
تا شب نشده خورشید را لای موهایت میگذارم و عاشق میشوم فردا، برای گفتن دوستت دارم دیر است
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا جانِ دل و دیده منم، گریه خندیده منم یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز کان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا