ای صبا حالِ جگر گوشهٔ ما چیست بگو درد ما را به جز از صبر دوا چیست بگو
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
در برف و باران چتر و بارانی ندارم اما خوشم چون درد پنهانی ندارم
درد قوی ترت میکنه اشک شجاع تر و قلب شکسته عاقل تر...
یواش این شهر هواش مسمومه چشاش درد داره نگاش هنوز ناقوس صداش مرگ داره خنده هاش مرگ بوسه هاش یواش این شهر هواش مسمومه چشاش درد داره نگاش هنوز ناقوس صداش مرگ داره خنده هاش مرگ بوسه هاش سلام تهران حالت چطوره میبینم رو لبات ی خورده هنوز خندست و...
دیگه به درد نمیخوره این دنیا خشم،فقر،جنگ کُره زمین روفراگرفته! دیگه زیبایی وجود نداره.... .
جایِ زخمِ باورهایم بدجور تیر می کشد ... من هم در این هوایِ بیمار ، نفس کشیده ام ... و چه بی اندازه خسته ام ... این روزها تمامِ وطنم درد می کند ...
من پر از دردم ولی کو شانه ای تا سر نهم؟ بغض امانم را بریده،شانه می خواهم رفیق
مونسی نیست مرا بعد سفر کردن تو همدم دردم و این درد کشیدن دارد !
به سکوت سرد زمان به خزان زرد زمان نه زمان را درد کسی نه کسی را درد زمان بهار مردمی ها دی شد زمان مهربانی طی شد آه از این دم سردیها، خدایا
من درون خویش طغیان میکنم؛ زندگی آرام است. من مدام فریاد میزنم؛ زندگی سکوت میکند. درد تا مغز استخوانم تیر میکشد. زندگی با خنده ای بر لب سیگار میکشد، و دودش به چشم من میرود. او چقدر خونسرد است؛ و من خون گرمم را بر پیشانی او میمالم، تا دشواری...
عاقبت هجوم ناگهان عشق ، فتح میکند پایتخت درد را …
درد بی درمان شنیدی؟ حال من یعنی همین! بی تو بودن درد دارد! می زند من را زمین می زند بی تو مرا این خاطراتت روز و شب درد پیگیر من است صعب العلاج یعنی همین!
مرگ تلخ است و نابکار من قلبم درد میکند من به تو می اندیشم در سفر به سفری بی بازگشت رفتی
گفته بودم وقتی که از آغوشت دورم غربت برای من تعریف می شود! گفته بودم وقتی بوی عطر تورا ندارم درد برای من تعریف می شود.. .
افتادگان چو تکیه به دست دعا کنند صد درد را به قطرۀ اشکی دوا کنند
اگر بتوانم دلی را از شکستن باز دارم ؛ بیهوده نزیستهام ! اگر بتوانم رنجی را بکاهم یا دردی را مرهم نَهَم یا مرغکی رنجور را به آشیانه باز آورم ؛ حاشا حاشا ، که بیهوده نزیستهام !
بزرگترین درد زندگی چیه ؟ بی پولی ؟ شکست عشقی؟ تصادف کردن و شکسته شدن استخوان ؟ نه بابا بزرگترین درد زندگی اینه بری خونه پدر بزرگت و اشتباها تو لیوانی که بابا بزرگت دندون مصنوعی هاشو میذاره برا خودت چایی بریزی و بخوری
ناز را می کشیم آه را می کشیم انتظار را می کشیم فریاد را می کشیم درد را می کشیم ولی بعد از این همه سال آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم دست بکشیم
شبها خوابم نمی برد... از درد ضربات شلاق خاطراتت روی قلبم بی انصاف... محکم زدی... جایش مانده است
همه ی دردها.همه ی اشک ها… آسمان رنگش را مدیون چشمان توست من…این ارامش را مدیون تو هستم اسمان برایم سقف نمیشود؟؟! نشود!!! زمین زیر پایم استوار نیست؟؟! نباشد!!! این ها به چه کارم می ایند؟! سرم که روی شانه ات باشد هیچ چیز نمیخواهم نه از زمین نه از...
درد من پول است و درمان نیز هم
درد بر من ریز و درمانم مکن ... زانکه درد تو زِ درمان خوشتر است
بعضی درد هارو باید انقد باهاش قدم بزنی که یا اون تموم شه یا تو....