متن دلنوشته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته
زندگی که نیست زهرمار است میدانی چرا ..!!چون در بهترین روزهای عمرت بدترین هارا نشانت میدهد ...!!!!!🥀دلارام امینی🥀
زندگی خیلی عجیب است .!!بدو بدو میکنی زحمت میکشی آجر به آجر خط به خط روز به روز زندگی رو میسازی زمانی که ساختن تمام شد میبینی چقدر پیر شده ای حالا این زندگی که ساختی در سن پیری به چه درد تو میخورد ..!!! کاش کمی بجای ساختن زندگی...
دلتنگی چه رنگیه؟
دلتنگی میتونه آبی باشه وقتی یه ماهی تو اقیانوس تنهاست
میتونه قهوه ای باشه وقتی یه پرنده تنها رو یه شاخه نشسته
میتونه قرمز باشه وقتی دو تا ماهی قرمز واسه هفت سینت خریدی و یکی می میره
میتونه سفید باشه وقتی عزیزی رو به آغوش خاک...
چشم هایم را باز کردم…
چه خواب
عجیب و غریبی بود…
به گمانم در شطرنج زندگی
جایی را به اشتباه حرکت کردم
باختم که فکر می کردم این بازی
تمام شده ،اما اینطور نبود…
درست است که باز هم نشد
اما کاری را انجام دادم ، که دلم می خواست...
تو را به باران قول داده ام
و به برف...و به آفتاب...
تورا به جاده ...به موسیقی...
تورا به کوه..
تو را به لذت ..
تورا به صدایم به نوشته هایم
تو را به تنهایی ام
تو را به خالی ترین جای وجودم
تورا به قلبم قول داده ام
و...
داشتن یه حامی ؛
شیرین ترین چیز تو زندگی آدمه !
چه زن باشه ،
چه مرد ….
چه آشنا چه غریبه !
چه خونوادت ؛
چه دوستت …..
کاش یه آدمایی اینو بفهمن … !!!
تورا دوست دارم بیشتر از آبی دریا و آسمان..
تورا دوست دارم بیشتر از گلها بیشتر شکوفه ها..
تورا بیشتر از عشق دوست دارم
تو را بیشتر از خودم و خواسته هام دوست دارم بیشتر از هوس لمس تنت
تورا دوست دارم بیشتر از دین و آیینم..
تورا دوست دارم...
کاش امروز بشود چشم هایم را به تو هدیه دهم
تا تو با حسی که من به تو دارم خود را ببینی
تا بدانی برای این مومن خدا ترینی
یک روز پیر می شوی و چین و چروک صورتت تمام زیبایی تورا در بر خواهد گرفت اما چشم های من...
❣﷽❣
🌺🍃🍁🍁🍁🍃🌺
در وجودم درختی شکوفه می زند
از هوای تو حالم آنقدر خوب است
که بعدازاین باران ِ لبخندها می خواهم در انتظار رنگین کمانش باشم
آسمانی که ابرهایش
چشمان تو باشد
هیچگاه باران نمی خواهد
قدم به قدم
در کنارت می آیم
دنیا آنقدر کوچک است
که هرجا...
آدم درزندگی خودش زندانی دارد
آن زندان دل هست
دل دو حرف هست ولی خیلی دنیای متفاوت وعجیب دارد
دل واژه آسانی هست
ولی حرف های سنگینی درخودش جا می دهد
کاش قدر دلمون رو بدونیم
وان را رنج. ندهیم دل اگر زبان داشت
خیلی از ما گلایه می کرد.......😪😪😪😪😪
همه ی آدمهای اطرافمان قرار نیست همیشگی باشند.
گاهی آدمها می آیند در زندگی ما
تا به ما نشان بدهند چه چیزی درست و چه چیزی غلط هست.
تا به ما یاد بدهند خودمان را دوست داشته باشیم.
تا حالمان را برای لحظه ای کوتاه بهتر کنند.
همه تا ابد...
همچو لاک پشتی که هنگام خطر
سر به لاک خویش برد،
عمریست حیران سر به لاک خویشم.
محمدرضا دهگان
زمان در رگهای زندگیم یخ زده است...
سرمای احساس های یخ زده تا مغز استخوانم را منجمد میکند و از انبساط روح یخ زده ام تکه هایی از آن از چشمانم سرازیر میشود...
و من در انجماد زمان و سایه سکوت ساعت ها تکرار مردنم را در روزمرگیهای زندگیم نظاره...
اگرچه دستانم بسته است و پاهایم توانی برای رفتن ندارد...
اگرچه سالهاست فریاد در من مرده است ...
و نگاه خسته ام در اسارت اشکها واژه واژه های غم را تداعی میکند...
اگرچه خستگی در من حبس شده و خیال رفتن ندارد..
اما میدانم روزی تمام این دردها، خستگی ها،غم...
احساس میکنم یه جایِ زندگیم راه رو غلط رفتم
ولی اینقدر جلو رفتم که دیگه انرژی برایِ برگشت ندارم
اگه فهمیدی مسیر رو اشتباه رفتی هیچوقت برایِ برگشت دیر نیست
حتی اگه برگشتن ده سال هم طول بکشه باید برگردی
نگو راهِ برگشت طولانی و تاریکه
نترس از این که...
آن زمان که رقم سِنّ امان با انگشت های
یک دست شمارده میشد
نهایت تجربه امان از صبر همان چند دقیقه ای بود که برای بیرون رفتن و آماده شدن اتلاف میکردیم
یا در انتظار آمدن میهمان ها و باز کردن کادوهای تولد میماندیم
شایدهم سخت ترینِ صبر ها همان...
دلنوشته: من با افتخار دخترم
من دختری هستم گیسوانش از برگ شب بو ها عاشق تر است.
به نام خالق دختر که نامش نوید پاکی و بی آلایشی ست... دختر عطش عشقی که در دلها جوانه دارد و شاخه هایش از احساس سیراب نمی شود!
من با افتخار دخترم...
بد...
می خواهم بدانی که ترسی از مرگ ندارم؛ تمام ترسم از این است، زمانی به سراغم بیاید که من هنوز فرصت نکرده باشم تا بتوانم به تو بگویم که چقدر دوستت دارم...!
بعضی وقتا کم میاری بی دلیل...
خسته میشی از دنیایی که نمیفهمتت...
میخوای بری جایی که هیچ کسی نباشه...
جایی در بی کران که فقط خودت باشیو خودت...
ولی حیف که نمیشه...
ولی یه جایی همون گوشه ی قلبت خدا داد میزنه میگه من اینجام همینجا کنارت...
همونجا وایمیسم بهش...
گمشده ام میان امروز هایی که نیستی، و دلخوشم به فردا هایی که گفته بودی می آیی تا پرونده نبودن هایت برای همیشه بسته شود!
گفتی یک روز می آیی تا نبودن هایت جبران شود، اما هرگز نگفتی آن یک روز متعلق به تقویم کدام سال است و من باید...
شاید فقط لازمه خودت باشی؛خب؟.....:)
آنی
روزهاست با خودم تکرار می کنم که اشتباهی بیش نیستی!
و من... آه خود را چون مسافر می بینم، که سفرش را از اشتباهی شروع کرده و به مقصد اشتباه بعدی ادامه می دهد؛
و نوایی که از من شنیده می شود، در تلاش است خودم و دیگران به این...