شعر زیبا
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر زیبا
اینک کودک استبداد،
گردن بندی به سینه دارد،
از شاپرک های مرده ی آزادی...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
جویباری که آبش از بیشه ی دور،
آرام آرام می آمد،
ناگهان دست های تو را لمس کرد ،
و به تندی گریخت در دشت...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
لن ترانی
حریم ظلمت شب پرتوی از نور می خواهد
چراغ روشنی در سقف سوت و کور می خواهد
بتاب از هر شعاع روشنایت آسمانم را
تجلیگاه خوبان جلوه ای پرشور می خواهد
بیا اکنون که مشتاق تو هستم دلبری فرما
که استبصار موسی رعد کوه طور می خواهد
ببین...
دیر آمد و
در گوش من
افسانه دلداگی خواند
از فکر من با نغمه ای
صد ناله شوریدگی راند
دیر آمد و
عاشق شدن چون
دانه چیدن بر من آموخت
کنج قفس را تا همیشه
پر کشیدن بر من آموخت
دیر آمد و
بر روی دستش
صفحه ای از یک...
در هر بهار،
جهان پر از حسرت آزادی می شود،
در لحظه ی خیره شدن کرم خاکی،
به جرقه ی پرواز پروانه در آسمان صاف ...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
زیبایی،
سوار بر قایقی چوبی،
سرگردان است،
در دریاچه ی بی کران چشم هایت...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
یاد تو،
چون مزرعه ای است در وجود من،
و چون جویباری جاری است،
بر دشت و پیکر من...
مهدی بابایی ( سوشیانت)
در باغ لحظه ها،
چشم های سیاه تو،
به گیلاس های سیاه رسیده می ماند،
و قرینه ی لبخندت،
گاه چون هلال ماه در آسمان،
و گاه به سیب سرخ دو نیم شده می ماند،
گاه دست نیافتنی، گاه دست یافتنی.
مهدی بابایی ( سوشیانت)
سبکتر از پر مرغان
تو مثل شهد شرابیکه تلخ و شیرینی
پر از بهانه شوقی تو درد و تسکینی
زلال چشمه نوشی دوای بی تابی
خلوص شربت خوابی عیار مرفینی
پگاه صبح سپیدی نوید فردایی
شب و ستاره و نوری حضور پروینی
مرور خاطره های نهفته در ذهنی
نگاه نرگس...
چند رباعی ۳
◇۱۳
سرگرم که ای، دلبری از یادت رفت؟
یا سرخوشی سرسری، از یادت رفت
این شاخه پژمرده، دلی حیران است
گفتیکه خودت میخری، از یادت رفت؟
♤♤♤
◇۱۴
زیبای پر از ترانه، در بند که ای؟
لبریز بهانه و شکرخند که ای؟
ای کوه پر از شراره...
سلاله گل ها
روزی که روی خاک زمین آشیانه من شد
چیزی شبیه کوه وزین بار شانه من شد
سیاره ای که رشته ای از طره های عالم بود
بین مدار شک و یقین بام و خانه من شد
آنجا که ذره ذره هستی شکسته تر میشد
منظومه های خلد...
تا می توانی دل به کس نسپار بگذریم
دلداده ها دارند غم بسیار بگذریم ...
عمری نداشته ای به سر هوای هیچ کس
بگذار این یک بار هم بی یار بگذریم
پست و بلندی های دنیارا گذر کردیم
تا این مسیر مانده را هموار بگذریم ...
ویرانه های عشق ریخته...
گردبادی آمد و با دستمال اَبری اش
ماه از تخته سیاه آسمانم پاک شد.
رضاحدادیان ۱۴۰۲/۳/۲۲
تا تبرها چشم وا کردند در آغوش باغ
شاخه،شاخه تک درخت نیمه جانم پاک شد رضا حدادیان
۱۴۰۲/۳/۲۲