شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
من ساده ام چند رنگ بودن را بلد نیستم
از پیش تو رفتم که رفتم تا ابد نیستم ...
این روز ها هستم ولی چشمت نمی بیند
آن روز که جای اشک ها خون می چکد نیستم
رفتم که تنها طی کنم پهنای غربت را
افسوس آن روزی که آهت...
عسل راهی بود که فرود آمد در دل من
رهسپار می شد به ویرانه دل تو
سوغات همیشگی اش شادی بود
دختر کوچک من وتو نامش عسل بود
زیبا وماهرو و تپلی
با موهای فرفری
سرشار از شوق زندگی
نم نم می بارید برمن وتو
راز شیرینی داشت با خود...
هرکسے دیدهٔ خود را به حرام اندازد
روحِ خود را زِ هوس زود به دام اندازد
چاه از یکطرف و خواهش مُرداب زِ شوق
مانده شب ، ماه ، رُخش را به کدام اندازد
شاعران از تو به وجد آمده و مَحو رُخت
هر کدام از تو به هرگونه کلام...
همیشه سعی داشتم برای کسی دل به دریا بزنم که همسفر بخواد ، نه قایق...
ولی همیشه گزینه دوم ، بیشتر به چشمم اومد...
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
مرثیه آرزو
ای عشقِ بی بهانه به کارم نیامدی
حتی به خاطری که ندارم نیامدی
حالا که از هوای تو و برکت جنون
آواره ای به شهر و دیارم نیامدی
گفتیکه میرسی سر قولیکه داده ای
دیدی به درد و غصه دچارم نیامدی
با روزگار خسته و دلتنگی و قفس...
من توو من
نجابت هیچگاهی دست تر دامن نمی افتد
فرشته خوی هرگز چنگ اهریمن نمی افتد
تفاوت ها میان هر مطلا با طلا باشد
که آتش در میان جان هر خرمن نمی افتد
تو گوهر باش و در عقد ثریا پرتو افشان شو
غباری روی رخسار گلت از من...
برای آنکه بدانی
کسی که داده به تو ابروان زیبا را
کشیده گوشه چشمت غروب دریا را
در استوای تن و انحنای لب هایت
فشانده عطرخوش طره چلیپا را
به دشنه های پر از التهاب مژگانت
فزوده ناز تب آلوده و فریبا را
میان اینهمه آدم فقط به وامق داد...
سبکتر از پر مرغان
تو مثل شهد شرابیکه تلخ و شیرینی
پر از بهانه شوقی تو درد و تسکینی
زلال چشمه نوشی دوای بی تابی
خلوص شربت خوابی عیار مرفینی
پگاه صبح سپیدی نوید فردایی
شب و ستاره و نوری حضور پروینی
مرور خاطره های نهفته در ذهنی
نگاه نرگس...
چند رباعی ۳
◇۱۳
سرگرم که ای، دلبری از یادت رفت؟
یا سرخوشی سرسری، از یادت رفت
این شاخه پژمرده، دلی حیران است
گفتیکه خودت میخری، از یادت رفت؟
♤♤♤
◇۱۴
زیبای پر از ترانه، در بند که ای؟
لبریز بهانه و شکرخند که ای؟
ای کوه پر از شراره...
جام تجلی
خراب و عاشق و دیوانه حسینم من
مرید مکتب سلطان عالمینم من
مرا به مشهد دلدلدگی خبر دادند
کبوتر حرم شمس مشرقینم من
طلوع صبح قشنگی گرفته جانم را
غبار صحن دلآرای کاظمینم من
به شوق جام تجلی همیشه سرمستم
خمار باده ی صهبای نشئتینم من
به یاد...
سلاله گل ها
روزی که روی خاک زمین آشیانه من شد
چیزی شبیه کوه وزین بار شانه من شد
سیاره ای که رشته ای از طره های عالم بود
بین مدار شک و یقین بام و خانه من شد
آنجا که ذره ذره هستی شکسته تر میشد
منظومه های خلد...
نرخ بالا کن متاع غمزهٔ غماز را
شیوه را بشناس قیمت، قدر مشکن ناز را
پیش تو من کم ز اغیارم و گرنه فرق هست
مردم بی امتیاز و عاشق ممتاز را...
عشق یعنی خلوت عاشق به شب، جانماز نیمه باز
عشق یعنی لحظه ی تکبیر روح، جسم خاکی غرق در احرام نور
عشق یعنی اشک توبه در قنوت، خواندنش با نام غفارالذنوب
عشق یعنی چشمها هم در رکوع، شرمگین از نام ستارالعیو
عشق یعنی سر سجود و دل سجود، ذکر یارب...
دل من عشق بتان دارد دوست
دشمن خویش به جان دارد دوست
این چه سرّی است که سوداگر عشق
عوض سود ، زیان دارد دوست...
دوست شد دشمن جانم یا رب؟
یا دلم دشمن جان دارد دوست
چه فرقی می کند
دنیا تو را پر داده یا من را.
جدایی حاصلش مرگ است
اگر از لاله، لادن را...
زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر
مرگ را همچون شراب کهنه کم کم می فروخت
در تمام سال های رفته بر ما روزگار
شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت
من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها
گل فروش ای کاش با آن ها مرا هم...
در دلم احساس باران خورده دارم، می خری؟
یک گلستان من گلِ پژمرده دارم، می خری؟
در فراقش سوخت احساس نجیبم ای رفیق
توی سینه یک دلِ افسرده دارم، می خری؟
آری هر روز و شبم درگیر جنگ و ماتم است
صد شهید نوجوان بر گُرده دارم، می خری؟
نه...
صد بازی فتانه از چرخ فلک دیدیم ...
ما گرگ شدیم افسوس آنجا که کلک دیدیم...
بر سفره ی این خانه، روزی به کفایت بود...
مهمان گرامی را بی نان و نمک دیدیم ...