تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار به مهربانی یک دوست از تو میگویم تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار جواب می شنوم
قسمت این بود سرم بی تو به زانو برسد
به شرط آبرو یا جان، قمار عشق کن با ما که ما جز باختن، چیزی نمی خواهیم ازین بازی!
خُدا میداند شِعر برایم مُعجزه ی اَست که نامِ تو را فریاد میزنم ! اِجابت شو مَن به تو ایمان دارم...!
آه...... که در فراق او هر قدمی است آتشی .........
غم در دل تنگ من از آن است که نیست یک دوست که با او غم دل بتوان گفت ....!
کاش هر وقت بهش فکر میکردی براش نوتیف میرفت باورش میشد چقد تو فکرشی!
عشق را /فقط با حلقه در دست در گیرنکنیم... عشق را /تا به ابد به دل زنجیر کنیم...
و چه اندوه غلیظی ست جهانی که در آن عشق فریب است...
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک بجز مهر بجز عشق دگر تخم نکاریم
می خواھم بروم اما تا به کجا نمی دانم فقط می خواھم بروم به غربتی دیگر به عشقی دیگر و شاید به دردی دیگر حس رفتن تا ھمیشه رفتن وجودم رافرا گرفته است
گفتم از قصه ی عشقت گرهی باز کنم به پریشانی گیسوی تو سو گند / نشد
وای مردم! روزِ ناز کودک است روز سرمستی و ساز کودک است کودک است آیینه ی دل را صفا کودک است محصولی از عشق و وفا روز کودک مبارک
سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست
عهد بسته ام کنار تنت بمانم گیسوانت را به دست بگیرم لبانت را به لبهایم بگیرم و تا زنده ام اسیر عشق تو باشم
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
آره عاشقم یار تویی تو تنها دلدار همیشه توی قلبت عشق منو نگهدار
پای عشق که در میان باشد آهن هم خم میشود
عشق می بازم که غیر از باختن در عشق نیست در نبردی اینچنین / هر کس به خاک افتاد برد
عاقبت عشق به یک خاطره می پیوندد
چیزی ندارم واسه تو بجز این دل دیوونم این حال خوبمو یه جورایی به عشق تو مدیونم
دانه هایی از عشق کاشتم و خوشه هایی از غم برداشتم خیانت ، تکرار و رویش نفرت . . .
پذیرفته ام که تنها در قلبم میتوانم داشته باشمت و اینگونه با یادت تلخ اما با عشق زندگی میگذرد
به تو که فکر می کنم بی اختیار به حماقت خود لبخند می زنم سیاه لشکری بودم در عشق تو و فکر می کردم بازیگر نقش اولم تسلیت قلب صبورم …