متن غزل قدیمی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل قدیمی
در ساحل زیبا دختری ایستاده است
با لباس سفید و موهایی که باد نوازش می کند
غروب آفتاب برای او نوای عشق می خواند
و می گوید زندگی را با عشق بساز
امواج دریا به ساحل می رسند
با صدایشان دلش می لرزد
او می داند که فردا روزی نو...
در ماه اسفند، جشن شادی می گیریم
زیر آسمان تاریک، زیر نقاب ستارگان
دل ها پر آب و آتش از شور و شوق
بوی بهار می آید از گوشه های خیابان
دستان به دستان می چرخند در رقص
و دل ها آوازهای شادی خوانده، غم را به کف می ریزند...
در بارانی که همه جا را مرطوب کرده
نور خورشید روی شاخه های بی برگ می تابد
قطرات درخشان باران پیدا است
شبنمی روی درختان بی برگ پیدا می شود
شاخه های بی برگ، از روی باران می خوانند
اشک های آسمان را به دامن خود می برند
مرواریدی که...
یک روح بلندپرواز در حال گفتگو با خداست. او در باغی سرسبز و پر رنگ، به آسمان نگاه می کند و از آنجا انتظار جواب می کشد. او با لباس قرمزش، مانند یک گل سرخ، در میان برگ های سبز و قرمز، برجسته و متفاوت است. او شاید دنبال یک...
افکارت تو را می سازند. جهان را با چشمان خود ببین. انرژی را از درون خود بیرون بیاور. قدرت را از خود بخواه. سمت خودت را با اعتماد به نفس پیش ببر.
در روزی که شورشی به دنیا آمد، با رویاهایی که بلند پرواز می کردند،
در هر نگاهش، دنیایی از امید و جانی بود که گویا هرگز نمی میرد.
با اشتیاق در چشمانت ، تو راهی را به ما نشان دادی ، به ما جانی دوباره بخشیدی،
نام تو حک شده...
با هر پرتوی نورانی خورشید که از آسمان بر ما می تابد، یک صفحه تازه از زندگی برای ما باز می شود. حتی وقتی که سرمای زمستان بر ما سایه افکند، گرمای خورشید را در اعماق وجودمان احساس می کنیم و این حس ما را با اشتیاق و نشاط پر...
نور دلنشین آفتاب وارد اتاق می شود
تابشش دنیای کوچک اینجا را پر از نور شادی می کند
صدای وزش باد، از پنجره می آید
کتابهای قدیمی، با ماجراهای جدید، با ما سخن می گویند
صفحاتی پُر از انگیزه و خلاقیت
در نور آفتاب، دل بهانه می گیرد برای رقص...
با غمی که در دلتان جاودانه شده است
کوه ها را سنگین و اندوهگین کرده
اما خورشید ملایم، با عظمت خود
پشت ابرهای پریشان ایستاده است
لحن سکوت غمگین و عمیق
در هوا چون نغمه ای شنیده می شود
سکوت آنقدر سنگین و اندوهگین است
که هر ذره ی هوا...
پنجره کنار شومینه ات را باز کن و به طراوت هوای سرد زمستان در صبحی برفی نگاه کن. با یک فنجان چای گرم و کتابی در دست، آرامشی دلپذیر و لذتی بی نظیر را تجربه کن. همین لحظه های ساده می توانند تبدیل به خاطراتی به یادماندنی شوند. از زندگی...
عقب می چرخد زمان در تاریکی شب
آلیس با تعجب به ساعت خرگوش نگاه می کند
عقربه ها به عقب می روند در ساعت کوچک
جادوی زمان، رازی پنهان در دل تاریکی
آیا این راهی است به سفری عجیب؟
یا نشانه ای از اسرار جهان هستی؟
آلیس با روحی پرشور...
در زمانی که شور و هیاهوی زندگی
در هم می پیچد و هر گوشه ی کوچکی را در بر می گیرد،
نیاز به پناهگاهی امن و آرام است
تا دانش، نور و امید در ذهنمان باقی بماند.
من پناهگاه را دانش می نامم
جایی که پرتوهای دانش، روشنی را می...
دست ساعت همچنان می چرخد و زمان می گذرد
در همان سکوت که در آن به فکر فرو می روی
به دنبال پاسخ هایی در بیابانی می گردی که سخت است پیدا کردنشان
آیا معنای واقعی زندگی را می دانی؟
آیا خودت را می شناسی؟
آیا آرزوهایی داری که هنوز...
در آغوش شب، ستاره ها رقصانند
پرتوان و خیره کننده در آسمانند
کهکشانی از رنگهای خیال انگیز
بازویی بسته از جواهرهای زیباست
دنیا در این بی پایانی، یک جواهرگاه
که هر نگاهی، جادویی از دیده ما می افتد
در آغوش شب، ستاره ها و کهکشان
آغوشی دنیایی است که هرگز...
با منظره زیبای یک صبح زمستانی از خواب بیدار شوید، جایی که آدم برفی قد بلند ایستاده است. طلوع خورشید هوا را روشن می کند و روح شما را شاد و دلپذیر می کند. روز جدید را با شادی در آغوش بگیرید و قدردان این لحظه زیبایی و آرامش باشید.
در سکوت سنگین زمستان، آهوی تنها ایستاده است،
در جنگلی پر از برف، که درختان آن مانند ارواح درهم پیچیده اند.
شاخه هایش مثل شاخه های درختان به سوی آسمان می رسند،
می درخشد با درخششی که هر چشمی را به خود جلب می کند.
در راهی کهن و تاریک و پر از راز و رمز
جوانی قدم می گذارد به سوی دروازه ی شگفت انگیز
از آنجا، چشم او می تواند بنگرد
در دنیای تازه ای پر از رنگ و نور و ستاره های درخشان
آیا او دل دارد از آن همه زیبایی به...
با خداحافظی، فصل پاییز، زمستان در راه است
برگ های درختان آرام فرود می آیند
رنگ های پاییز با نسیم ناپدید می گردند
روز ها کوتاهتر و شب ها طولانی تر می شوند
پرندگان خوش آواز به سمت جنوب پرواز می کنند
فضا از سرما پر شده است
یخبندان همه...
در میان شب برفی، پنجره ای می درخشد،
یک شمع سوسو می زند و سایه ها را کم می کند،
همچون چای گرم دستانم را گرم می کند،
روح کریسمس روشن می شود،
لمس لطیف امید را حس می کنم که شب را در آغوش می کشد.
با هر شعله...
در شب های مهتابی، بیایید لذت بی انتها را جرعه جرعه بنوشیم،
آرامشی که درخت به آرامی در دل هستی نجوا می کند سراپا گوش باشیم
ببینید زیبایی بافته پیچ و درهم زندگی،
جایی که سادگی در پیچیدگی می درخشد.
مهتاب رویاها را در صفحه خالی شب نقاشی می کند،...
در رویاهای مهتابی، زنی به آرامی آواز می خواند،
با ستاره ای درخشان در بالا، روح او بال می گیرد.
در داخل قفسی، پرنده ای در انتظار آزادی است،
نمادی از آزادی، که اسیر است.
او با رویاها، در قلمرو شب می رقصد،
بین سایه و دنیایی بسیار روشن گرفتار...
درخشش نور مهر بر پاییز نشسته
برگی بر زمین، رویای بی پایان را در خود جای داده
در آرامش خواب، نیایشی بر کنار زمین آغاز شده
برگها با نوازش باد، به رقص درآمده
نور درخشیده، مانند شعله های روشن می درخشد
درختان میراث پاییز را می پذیرند،
در تابش سوزان...