متن غزل قدیمی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل قدیمی
شب از سکوت لبریز، آسمان منتظر ستاره
غم در نگاهش، گویی رنجور و بیقراره
ستاره ها در گذر، آسمان شب شادمان
منتظر ماه، در دلشان شور و شوق و ایمان
ماه می رسد، شادمانی در قلب ستاره ها
دور ماه می چرخند، با شور و با نوا
می درخشند و...
در ساحل نگاهت، دریای عشق موج می زند
گلبرگ بوسه ات، نغمه ی شور و عشق می خواند
پنجره ی دلم به روی بهارِ تو باز می شود
نورِ وجودت، تاریکیِ غم را می زداید
در آغوشِ گرمِ تو، غرقِ آرامش می شوم
بوسه یِ خورشیدِ عشقت، جانِ دلم را...
در پرتو نور، گل های صورتی
چون الماس، رخشان و بی حَدّ
در آینه آب، انعکاس جمالشان
فراتر از هر نگاره، نیکو و دلنشین
باغچه ای سرشار از نور و سرسبزی
مأمن گل ها، سرشار از شور و زندگانی
در دل آب و گل، عشق ریشه می کند
حضور و...
تابِشِ خورشید بر پنجره، نغمه ی شادمانی
پرده لرزان، گویی به رقص آمده از شیدایی
گلدان سبز، سرشار از طراوت و زندگی
میوه ها در کنار پنجره، هدیه ی رنگ و زیبایی
آفتاب در اتاق تابیده، روشنی بخشیده
روز نو، امیدی دوباره در دل آفریده
صفای دل در خانه ی...
بهار آمد، زمین از خوابِ زمستان بیدار شد
درختان لخت، سبز و پر از برگ و بار شد
خورشید از پسِ ابرها، رخ نمود و جهان روشن شد
سیاهی شب، با طلوعِ خورشید، پنهان شد
کوه ها که خموش و خفته بودند، بیدار شدند
با نورِ خورشید، جان گرفتند و...
ای بهارِ دلنشین، ای روحِ زندگی
با آمدنت، جهان دوباره زنده شد
در ساحل زیبا دختری ایستاده است
با لباس سفید و موهایی که باد نوازش می کند
غروب آفتاب برای او نوای عشق می خواند
و می گوید زندگی را با عشق بساز
امواج دریا به ساحل می رسند
با صدایشان دلش می لرزد
او می داند که فردا روزی نو...
در ماه اسفند، جشن شادی می گیریم
زیر آسمان تاریک، زیر نقاب ستارگان
دل ها پر آب و آتش از شور و شوق
بوی بهار می آید از گوشه های خیابان
دستان به دستان می چرخند در رقص
و دل ها آوازهای شادی خوانده، غم را به کف می ریزند...
در بارانی که همه جا را مرطوب کرده
نور خورشید روی شاخه های بی برگ می تابد
قطرات درخشان باران پیدا است
شبنمی روی درختان بی برگ پیدا می شود
شاخه های بی برگ، از روی باران می خوانند
اشک های آسمان را به دامن خود می برند
مرواریدی که...
یک روح بلندپرواز در حال گفتگو با خداست. او در باغی سرسبز و پر رنگ، به آسمان نگاه می کند و از آنجا انتظار جواب می کشد. او با لباس قرمزش، مانند یک گل سرخ، در میان برگ های سبز و قرمز، برجسته و متفاوت است. او شاید دنبال یک...
افکارت تو را می سازند. جهان را با چشمان خود ببین. انرژی را از درون خود بیرون بیاور. قدرت را از خود بخواه. سمت خودت را با اعتماد به نفس پیش ببر.
در روزی که شورشی به دنیا آمد، با رویاهایی که بلند پرواز می کردند،
در هر نگاهش، دنیایی از امید و جانی بود که گویا هرگز نمی میرد.
با اشتیاق در چشمانت ، تو راهی را به ما نشان دادی ، به ما جانی دوباره بخشیدی،
نام تو حک شده...
با هر پرتوی نورانی خورشید که از آسمان بر ما می تابد، یک صفحه تازه از زندگی برای ما باز می شود. حتی وقتی که سرمای زمستان بر ما سایه افکند، گرمای خورشید را در اعماق وجودمان احساس می کنیم و این حس ما را با اشتیاق و نشاط پر...
نور دلنشین آفتاب وارد اتاق می شود
تابشش دنیای کوچک اینجا را پر از نور شادی می کند
صدای وزش باد، از پنجره می آید
کتابهای قدیمی، با ماجراهای جدید، با ما سخن می گویند
صفحاتی پُر از انگیزه و خلاقیت
در نور آفتاب، دل بهانه می گیرد برای رقص...
با غمی که در دلتان جاودانه شده است
کوه ها را سنگین و اندوهگین کرده
اما خورشید ملایم، با عظمت خود
پشت ابرهای پریشان ایستاده است
لحن سکوت غمگین و عمیق
در هوا چون نغمه ای شنیده می شود
سکوت آنقدر سنگین و اندوهگین است
که هر ذره ی هوا...
پنجره کنار شومینه ات را باز کن و به طراوت هوای سرد زمستان در صبحی برفی نگاه کن. با یک فنجان چای گرم و کتابی در دست، آرامشی دلپذیر و لذتی بی نظیر را تجربه کن. همین لحظه های ساده می توانند تبدیل به خاطراتی به یادماندنی شوند. از زندگی...
عقب می چرخد زمان در تاریکی شب
آلیس با تعجب به ساعت خرگوش نگاه می کند
عقربه ها به عقب می روند در ساعت کوچک
جادوی زمان، رازی پنهان در دل تاریکی
آیا این راهی است به سفری عجیب؟
یا نشانه ای از اسرار جهان هستی؟
آلیس با روحی پرشور...
در زمانی که شور و هیاهوی زندگی
در هم می پیچد و هر گوشه ی کوچکی را در بر می گیرد،
نیاز به پناهگاهی امن و آرام است
تا دانش، نور و امید در ذهنمان باقی بماند.
من پناهگاه را دانش می نامم
جایی که پرتوهای دانش، روشنی را می...
دست ساعت همچنان می چرخد و زمان می گذرد
در همان سکوت که در آن به فکر فرو می روی
به دنبال پاسخ هایی در بیابانی می گردی که سخت است پیدا کردنشان
آیا معنای واقعی زندگی را می دانی؟
آیا خودت را می شناسی؟
آیا آرزوهایی داری که هنوز...
در آغوش شب، ستاره ها رقصانند
پرتوان و خیره کننده در آسمانند
کهکشانی از رنگهای خیال انگیز
بازویی بسته از جواهرهای زیباست
دنیا در این بی پایانی، یک جواهرگاه
که هر نگاهی، جادویی از دیده ما می افتد
در آغوش شب، ستاره ها و کهکشان
آغوشی دنیایی است که هرگز...
با منظره زیبای یک صبح زمستانی از خواب بیدار شوید، جایی که آدم برفی قد بلند ایستاده است. طلوع خورشید هوا را روشن می کند و روح شما را شاد و دلپذیر می کند. روز جدید را با شادی در آغوش بگیرید و قدردان این لحظه زیبایی و آرامش باشید.