متن غزل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل
قمار غفلت
مرا به خلوت خود راه می دهی یا نه
برای ناله کمی آه می دهی یا نه
شبی که خاطره ها را نمی برم از یاد
به آسمان دلم ماه می دهی یا نه
کنونکه خواب مرا برده یال بازویت
قرار بوسه به اکراه می دهی یا نه...
چه باید کرد
نمی دانم که با حسن خدادادت چه باید کرد
گل اردیبهشتی، گاه خردادت چه باید کرد
تو حتی بهتر از خورشید عالمتاب می تابی
دلارآمی و با خوی پریزادت چه باید کرد
نمی دانم برای رَستن از دام و رسیدن تا
به سرحداتی از اقلیم آزادت چه...
دلیل جوشش غزل وجود چشم های توست
معنای من برای تو بودنم زیر پای توست
سنگین نگاه میکنی وقتی که خالی از منی
بگو چگونه جان دهد جانم فقط برای توست
نوای دلنشین تو پر است در تمام من
سکوت می شوم فقط تمام من صدای توست
شنید چو از...
منظومه هزار یکشب
از غمزه های چشم غزالت غزل شدم
با حبه های قند جمالت عسل شدم
اهل فلات دامن عشقم ولی چه سود
با رشته های گوشه شالت گسل شدم
منظومه هزار و یکشب گمراهیم شدی
در حلقه حلقه های زلالت زحل شدم
اصل مرا به خاک محبت سرشته...
بهاران
کم کمک فصل بهاران می رسد
روز خوب روزگاران می رسد
می رهاند کوچه را از انجماد
می تراود نور و باران می رسد
می جواند ساقه ای نورسته را
ساز و برگ چرخ دوران می رسد
می تکاند شاخه ها را از کلاغ
آهویی از کوهساران می رسد...
اینک بهار
سالی دگر گذشت و بهاری دگر رسید
فصلی پر از ترانه و گل های تر رسید
سردی دمار اگر چه درآورده بیشه را
آخر کلاغ بخت سیاهش به سر رسید
ساری بروی برگ صنوبر پرید و گفت
شادانه شو که مرهم زخم تبر رسید
از پشت قاب پنجره...
در دلت یک غم زیباست، دلم می گوید
خسته از شاید و اما ست، دلم می گوید
دل تو مثل غزل، مثل خدا، مثل سکوت
مثل یک کوچه تنهاست، دلم می گوید
دل سودایی من، ساده و سرشار و بزرگ
یک نفر مثل تو می خواست، دلم می گوید
من...
چشمی به پشت جمجمه
دنیا برای دفتر ما نقطه از سر است
هر روزمان حکایت رویای دیگر است
گفتم مشابه غزل ما! شنیده ای؟!
ای نازنین که غبغب ناز تو دلبر است
بعد از هزار و سیصد و ...روزی برای من
دیوانه گفته اینکه شرابی مکرر است
شک برده ام...
بهارانه ۲
چیزی دگر نمانده به سر فصل نو بهار
راهی دگر نمانده به سر منزل قرار
با هر نفس که می رسد از مشرق سحر
کِل می کشد شکوه بلندای آبشار
کم کم بهانه های دلم تازه می شود
پای جوانه های طرب خیز روزگار
باران گوهر است و...
دگر هیچ
یک حرف دگر مانده بگوئیم و دگر هیچ
دست از سر دیوانه بشوئیم و دگر هیچ
در گسترده قامت و زیبائیت ای باغ
دلداده به یک شاخه موییم و دگر هیچ
کی می رسی ای خاطره ی سبز بهاران
تا در تب و تاب تو بروئیم و دگر...
گفتی برای ساحلت قایق نبودم
هرگز نماندم پای تو عاشق نبودم
اصلن به حال من دلِ عالم نمی سوخت
نقاشیِ آیینه های دق نبودم
این لکّه های بالش از چشم ترم نیست
تا صبح هر شب خیس از هق هق نبودم
باشد تمامیِ غزل هایم دروغند
گیرم برایت شاعری صادق...
آرزو دارم شبی با بوسه سلطانت شوم
یا تو سلطانم شوی و من نگهبانت شوم
آرزو دارم اگر یک لحظه با من سر کنی
تا نفس دارم اسیر و بند زندانت شوم
مهربانم من پریشان نگاهت مانده ام
آرزو دارم همیشه تا پریشانت شوم
همچو ماهی بر لب حوض نگاهم...
شاباش
ای کاش که اسرار مرا فاش نمی کرد
کاری که نباید بکند... کاش نمی کرد
خورشید جهانتاب فلک نور طلائی
در شبکده ظلمت خفاش نمی کرد
آهی که چکید از سر مژگان نگاهی
تصویر ترین پرده ی نقاش نمی کرد
ما را چه به رسوائی اگر در گذر عشق...
من شکستم تا تو دل را نشکنی، اما چرا
می کشانی پای دل را با خودت تا ناکجا
من شکستم بی صدا اما نمی دانی چه شد
از کنارم می روی بی من چه آسان بی وفا
می روی بی اعتنا از شهر قلب شاعرم
می زنی خنجر به پشتم...
سلام ای نازنین یارم
ببین بدجور بیمارم
بیا امشب به بالینم
بشو یک شب پرستارم
ببین هرم تنم داغه
یه کم تبدارو بی حالم
سرم سنگین شده عشقم
قشنگ نیست حال و احوالم
چشام یه کاسه ی خونه
شدم لیلی دیونه
دارم هر لحظه میمیرم
تو تنهایی این خونه
یادت...
بیا به خلوت دلم، فقط بهانه ام تویی
نسیم خوب زندگی وَ عاشقانه ام تویی
غزل غزل نگاه تو به واژه ها رسیده است
تو حس ناب بودنی وَ شاعرانه ام تویی
نفس نفس زدم شبی به پیش پای لحظه ها
هوای شعر خوب من به هر ترانه ام تویی...
روزی تورا از بخت بد در آفتابی دیدم
یخ کرد آن دریاچه ی گرم آب چشمانم
بی اعتنا خرما ی موها را به هم بافتی
تار شد روزم وختمی گرفتم بردل زارم
گفتم ای جانای زیبا رو نداری رحم
با خنده بردی از خویش هشیارم
با شیطنت یلدای موها را...
ای دل
جنونست اینکه در سر داری ای دل
فسونست آنچه دیگر داری ای دل
نفهمیدم چه می خواهی ز جانم
به آن دینی که باور داری ای دل
گمان کردم که باری را ز دوشم
محبت کرده بر می داری ای دل
ندانستم تو هم در آستین ات
سری...
باد با عطر تنش شانه به مویت زد و رفت
ماه با دیدن تو خنده به رویت زد و رفت
ماه در کنج افق خیره به چشمان تو شد
همدم باد صبا بوسه به کویت زد و رفت
دست خورشید زده نور محبت به سرت
بوسه بر روی لب زمزمه...
این غزل شور تمنای تو دارد... به کنار
قصد بالیدن رویای تو دارد... به کنار
بین گل های نمایشگر رقاص جهان
هوس چیدن مینای تو دارد... به کنار
ز جفاکاری چشمان تو هم پیکر شعر
زخمی از خنجر زیبای تو دارد... به کنار
در میان دل دریایی عشاق زمان
هوس...
گویند که خدا...
ساکنِ دلهای ، بشکسته است
آری ..........
گنج در میانِ ، خانه ی ویرانه است
🔹 [ سردار ]
بدنبال کسی هستم سری بی تاب بفروشد
برای منکه دربندم فتوح الباب بفروشد
مرا بالابرَد تا اوج، تا فردای ناپیدا
در آنجا از لبی دردانةالاحباب بفروشد
به آوایی که از نی می شنیدم در نیستانی
شباهنگام بنوازد دف و مضراب بفروشد
بخواند درد چشمم را، ببوید رنج هجرم را
گلی...