متن غزل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل
درخت بی سرو سامان شده است بعداز تو
پرنده سر به گریبان شده است بعد از تو
بهار دست تکان داد ودور شد از من
هوا ،هوای زمستان شده است بعداز تو
هزار پنجره ی پُر غبارم وانگار-
-زمانِ قحطی باران شده است بعداز تو
کسی که آینه دار سپیده...
تا سر به هوا هستم و همراه ندارم
راهی به جز افتادنِ در چاه ندارم
چشمان پُراز گریه ی تقویمم وبی شک
یک پلک زدن فرصت دلخواه ندارم
از نعره ی پُر آتش آن کوه مِه آلود
جز چند نفس شعله ی جان کاه ندارم
مانند سپاهی که پریشان...
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
به یاد یار دیرین کاروان گم کرده را مانم
که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را
بهاری بود و...
حماسه درد
همیشه بر سر عهدی نبسته میمانم
کتاب خاطره را نانوشته میخوانم
میان جنگل شرجی به خوبی باران
اسیر جاذبه های نسیم و گیلانم
مرا به مرز جنون می بری برای چه
سر چه داری از این روزگان ویلانم
چگونه پر بکشم سمت آسمانت را
منی که ساکن جغرافیایی...
به هر بهانه رو زدم ز یاد برم خاطرات تو را
همین خاطرات هر بار خزان نمود نوبهار مرا
تنهاتر از تنهایم در این برهوت عشق
حال چگونه از سر به در کنم حال و هوای تو را
مستی عشق تو کِشاند مرا به هر دام بلا
سینه سوختم و...
ساحت باران
از عشق مگر چیز کمی خواسته بودیم
یا آنکه بهشت و ارمی خواسته بودیم؟
دلدادگی و مهر و محبت به میان بود
مستانکی و جام جمی خواسته بودیم
این کبکبه ی چرخ پر آشوب کجا بود!
وقتیکه فقط آه و دمی خواسته بودیم
صد کوچه ی آوارگی و...
چه ساده، آمدم پیشت؛ ولی هرگز نفهمیدی؛
کنون که… پرزدم رفتم، به دنبالِ چه می گردی؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
هر گَه که چین عشق را با تار گیسو می کشی
این جان بیمار مرا این سو و آن سو می کشی
هر گه شکوفه میزنی بر خرمن آن شال خود
گویی دل بی صاحبم تشنه لب جو می کشی
با سیل زیبای تنت دیدم سراب باورم
این عاشق سرگشته...
از دست رفت
دیر جنبیدی عزیز من قرار از دست رفت
فرصت سرمستی و بوس و کنار از دست
زخم کاری را مداوا سرسری کردن چه سود
نوشدارویی نیاوردی و کار از دست رفت
بعد عمری جانفشانی ها به پای دوستان
در کمال نارفیقی ها قمار از دست رفت
آن...
شعله عالم افروزم
من عابر پس کوچه های سرد هر روزم
آواره ی شهر خزان از فصل نوروزم
شب تا سحر گرد چراغ لاله می ریزد
خاکستر پروانه های مست خودسوزم
زانو زدم عمری به پای نرگس مستی
تا توشه ای را در تماشایش بیاندوزم
دیوانه و دلبسته ی دُردانه...
گاهگاهی من هوای کوی یاران میکنم
حس و حالم را درون سینه پنهان میکنم
اولین دیدارمان هر جا که باشد هر زمان
با زبان شعر خود آن لحظه طوفان میکنم
با غزل های بداهه فصل پاییز تو را
من بهاری کرده و لبریز باران میکنم
ظاهرا حرف دلم را گفته...
ای عشق
می برگی و می جوانی ای عشق
ان گونه که می توانی ای عشق
دنبال خودت مرا همیشه
بی واهمه می کشانی ای عشق
بیگانه و آشنا نداری
همصحبت و همزبانی ای عشق
یک ذره ی بی نشانه ام من
صد خوشه کهکشانی ای عشق
من مرغ شکسته...
از دست رفت
دیر جنبیدی عزیز من قرار از دست رفت
فرصت سرمستی و بوس و کنار از دست
زخم کاری را مداوا سرسری کردن چه سود
نوشداروی نیاوردی و کار از دست رفت
بعد عمری جانفشانی ها به پای دوستان
در کمال نارفیقی ها قمار از دست رفت
آن...
مثل بهاری مست
من دیوانه را دیوانه تر کن مثل گیسویت
رها کن پشت سر در خوشه ای از خرمن مویت
چه میشد بامدادی همدل و همراه هم باشیم
تو جان از من بگیری من سری در شیب بازویت
شبی در آسمان من بریزی نقره از ماهت
برقصم لحظه ای...
تو شیرینی! تو زیبایی همیشه!
کمی دور و همین جایی همیشه!
تو را تنها تو را من می نویسم
که در حکم الفبایی همیشه!
غزل گیرم نباشد دست من نیست
خودت شعری و می آیی همیشه!
زمان در عاشقی معنا ندارد
تو دیروزی! تو فردایی همیشه!
و خواهش های من...
مستیت در شاعری افسانه می سازد مرا
چشم مستت از غزل دیوانه می سازد مرا
راز عشقت با کسی هرگز نمی گویم بدان
گرچه می دانم غمت غمخانه می سازد مرا
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی
آدم شدم
عمری غزل شدم که غزالی شوی مرا
با هر بهانه خواب و خیالی شوی مرا
در کوچه های خسته تر از بی ترانگی
عطری به روی رقص شلالی شوی مرا
باران شدم که چکه چکه به شنزار آرزو
سرچشمه های آب زلالی شوی مرا
با هر جوانه شاخه...
گل های دشت دامنت را دوست دارم!
بوی خوش پیراهنت را دوست دارم!
باید بخندی روز و شب در چشم هایم
شیرینیِ خندیدنت را دوست دارم!
من موج هستم رو به آغوشت همیشه
ای ساحل زیبا تنت را دوست دارم!
این روسری زیباست تنها بر سر تو
من رنگ لاک...
عیسیا نفسان
کوچه با پای غزال تو چمیدن دارد
لاله در سایه لطف تو دمیدن دارد
چاک پیراهن گل کار قضاوقدر است
دامن یوسف چاه تو دریدن دارد
نوش عیسی نفسان باد تماشای سحر
شاخه مریم و اعجاز تو دیدن دارد
گوهر جام تجلیی تو ناب است ولی
از لب...
از دلِ شب، تا به مهرِ بامِ عشق*
بود بیدار این دلِ همگامِ عشق
در شبِ شور و تپش، افتاد بر
ساحلِ سینه، صدای گامِ عشق
زیر و رو می کرد و آشفته، مرا
هر تپش؛ با هر نفس، آلامِ عشق
دردی از جنسِ محبّت، در دلم
نقش بست از،...