متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
وقتی یه غم سرزده از راه میرسه و در خونه قلبت رو محکم میکوبه،حالا هر چقدرم بخوای راهش ندی و کاری کنی تا منصرف بشه و راهش رو بکشه بره نمیشه که نمیشه.....
چون اون غم اومده تا یه مهمون ناخونده بشه.......
حالا قبولش میکنی،سعی میکنی باهاش کنار بیای،دندون روی...
✍ تو هیچ وقت نبودی...
وقتی نرم نرمک،
به کوچه باغ احساسم سرک می کشی؛
و می گویی:
«هستی؟»
هستی ام زیر و رو می شود؛
دریای درونم آشوب می گردد؛
طوفان می دمد،
در بند، بندِ وجودم؛
امّا، چو بازمی نگرم،
می بینم تو نیستی؛
و فقط،
سایه ی...
چرا نمی شود تمام
سرایشِ احساس؟
چرا واژه نمی رساند
نارساییِ دلم را؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
چقدر بی تاب باشد
تابشِ شیدِ درونم؟
چقدر بی تابانه
تلالو بزند
خورشیدِ دلِ پرخونم؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
چقدر بنویسم
از عشقی
که پرکرده است
گل دشتِ وجودم را؟
چقدر واژه شود دلِ من
دردهای نهانش را؟
چقدر احساس بکارم
تا محبّت بر دهد؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
امید، آن گاه که من تهی و خالی در کنجی برای زندگی دست و پا می زنم به سراغم می آید.
لبانش خشک و سرش شکسته و چشمانش گریه مند است و کمرش راست نمی شود.
اما می آید.
جرعه ای بلند پروازی به حلقم می ریزد و
همینکه از...
دروغ ست که می گویند:
- آدمی با نفس کشیدن زنده است.
اکنون مدت هاست که تو نیستی و من هنوز زنده ام!.
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
بعد تو
به هر سوی نبودنت می نگرم،
محتاج می شوم که به خود بنگرم و بفهمم،
من با چه اعجازی کماکان زنده ام؟!
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
آنهایی که مدعی اند
فقط غروب ها، زمین تاریک می شود،
ایمان دارم، هرگز عزادار از دست دادن عزیزی نشده اند.
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
من همیشه از مرگ هراسان بودم،
اما نمی دانم چرا
هر روز به فکر فراموش کردن تو می افتم؟!
شاعر:
مترجم:
اینجا، من تنها هستم.
اینجا ، از آرامش خبری نیست.
اینجا، همه در خوابی عمیق هستند ، یا اگر بیدارند خود را به خواب زده اند.
اینجا ، تنهایی فرمانرواییست که حکم صادر می کند.
اینجا ، سکوت دردیست که درمان ندارد.
اینجا، جاییست که معشوق وجود ندارد.
و باز...
نگاه می کنم به خویش
به این منی که چندی رفته است
چرا حواستون به دل بقیه نیست؟
تو می روی ، امّا ، غبارِ غم ، همدم جانم می شود ، ِکویر اندوه ، صبح امیدم را می خُشکاند ، دیوارِ تنهایی ، پرنده ی خوشبختی ام را ، به دار می آویزد ، و سیل اشک ، باغ زندگی ام را ، به تاراج می برد...
جنس دل هایتان از چیست که تنگ نمی شود؟؟