کاش ماه ، همیشه پشت ابر بماند نمی خواهم بدانم ، شب مهتاب ، بی من چه می کنی . . .
بازکرد/دکمه هایشرا ماه/درون شب گم شدیم
نه ماه است و نه مهر...! روزهایی که تو را ندارم
گل در بر و مِی در کف و معشوق به کام است سُلطان جهانم به چنین روز غلام است گو شمع میارید دراین جمع که امشب در مجلس ما ماهِ رُخ دوست تمام است
زیباست از تو نوشتن,از تو گفتن وقتی ماه حسود بر لب پنجره هرشب مرا نگاه میکند و من بی اعتنا به تو فکر می کنم
این شب ها که نیستی قرارمان باشد پای تابیدن های ماه حواسم هست! که تو هم هَمان ماهی را می بینی که من میبینم اینجا بدون تو! قرارمان باشد با ماه برساند نگاهَم را به نگاهت! بی ڪم و ڪاست.
زیباست از تو نوشتن,از تو گفتن وقتی ماه حسود بر لب پنجره هرشب مرا نگاه میکند و من بی اعتنا به تو فکر میکنم . . .
تو چای را بریز به روی باورم که لک شود... من به ماه فکر می کنم... به قهوه ای که تلخ و بی شکر تو را ته دلم ، نشانه رفت...
در تمام طول تاریکی ماه در مهتابی شعله کشید ماه دل تنهای شب خود بود داشت در بغض طلایی رنگش می ترکید
با هم که قدم میزنیم٬ حسودیاش میشود آفتاب! نه که هیچگاه٬ قدم نزده است با ماه!
چراغ ها را دزدیده بودند. می خواستند راه خانه ات را گم کنم. بیچاره ها نمی دانستند٬ آسمان هر چه تاریک تر٬ ماه درخشان تر!!!
ماه من! اینجا نیستی تا دست بر شانه ات بگذارم و سرما پلک هایش را ببندد. هر شب اما، روی همان میز که در سایه ی خیالم تنها مانده، فنجانی شعر برایت میگذارم و گوش می سپارم به سلام دری که باز میشود به صدای پاهایی که میخرامند و به...
از ماه بگویم؟ پیشترها گفته اند از گل؟ آه … یا من دیر شاعر شده ام یا تو بیش از حد زیبایی
می خواهم فراموشت کنم اما این ماه ماه هر شب تو را به یاد من می آورد
تو شب بخیر می گویی ستاره ها رقصان به خودنمایی می پردازند ماه لبخند می زند شب چه زیباتر می شود
شب تیره چه خوش باشد که مه مهمان ما باشد برای شب روان جان برآ ای ماه، تابان شو