متن محمد خوش بین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات محمد خوش بین
دو جهان به هم بافته دو رنگ عجیب
دو دشمن هر دو شوخ و فشنگِ عجیب
تو شهد زندگی را چشید دو لبت
من دادم یک بهشت را به زنگ عجیب
منی که در کنارم هزاران شب مست
توشامی که می رقصی بر گرگ عجیب
دوباره بر کوره چشمانت دود...
دو جهان به هم بافته دو تا رنگ عجیب
دو دشمن که هستن شوخ دو فشنگِ عجیب
تو شهد زندگی را دادی دشمن چشید
من دادم یک بهشت را به یک زنگ عجیب
منی که در کنارم هزار و یک شب مست
تو آن شام رقصانی بر یک گرگ عجیب...
حالم بد است انگار اصلا نیستم
از آیینه پرسیدم من کیستم
گفت تو غریب افتاده در جمعی
از ابتدا نبودی و نیستی
تا کی کوبم بر شعر گویم هستم
کیست آن کس آخر میگیرد دستم
من غایبی هستم که هست حاضر
آن کس که در هر کاری هست ماهر
از...
دستان تو در بَیان است
در این دریای وجود، تویی مَحی و مَهربان
هر کسی که دلی به تو بسپارده، وجودش نماند
با تویی که همه راهی میان تو و هستی است
با یک قدم، از ظلمت به روشنی می روند
و با دو قدم، از خود به تویی می...
عاشقم،
با همه وجود عاشقم
شعرم، شراره ای است
که در خاطره ها پرتاب می شود
در هر بار خواندنش، عشقم بیشتر فرو می روید
هر بیت آن مانند یک ترانه زیبا، به دل می شیند
شعرم، شیرینی و تلخی را در آغوش می کشد
در دشت عشق، میان گلها...
خنده هایم عجیب تب دارد
سدی از گریه در عقب دارد
همه شب اگر به شعر می کوبد
از رنج و غمش به یار میگوید
چون او را بی قرار می بیند
هنوزهم در انتظار می بیند
چندی ست اظطراب هم دارد
با اینکه قرص خواب هم دارد
در این...
در دیار پر از رمز و راز
به دنبال لب هایی می گشتم
که گم شده در کذر تاریخ بودند
میان سپیدی برف و آبی دریا
جستجو کردم در هر نقطه و هر ضلع
اما همچنان لب ها گم شده بودند
در کذر تاریخی که من را مجنون کرده بودند...
شهر به شهر برمی گردم در بابای تو
ماهی که به دل بردی دریا پای تو
شوق من به تو ماندگی همیشه ست
همیشه در دلمی و در روز و شب های تو
گل و نسرین و گلدار و بید و برگ
با تو در باغ زندگی ما می رقصد...
دو جهان داریم با دغدغه های عجیب
روبرو می شوند با طوفان های عجیب
تو شیرینی زندگی را می چشی به لبانت
ومن گرفتارم در ویرانی های عجیب
شب فراموش نشدنی، هنوز یادمان هست
آن شبی که چشمانت را برایم باز گشود
در آن شب بود که گفتی به تو خواهم ماند
هرگز دلم از تو به دور نخواهد رفت
آغاز خاطره ای شیرین، شب آرامشی بود
طعم عشق تو بر زبان من بازهم بود
تازه دل خسته...
از عشق
به باران گفتم و گفت زمین خیال هایت را بشور
به باد گفتم و گفت اشک هایم را ببر
به آفتاب گفتم و گفت سایه هایم را بسوز
به دریا گفتم و گفت تنهایی هایم را ببر
به کوه گفتم و گفت آرامش هایم را بشکن
به گل...
روشنی روزی و شب، نور دریا و زمین
هر ذرّه در رقص خواندن حقیقت دوّین است
یک پردهٔ راز هستی، حسرت هر عاشقان
در هر ذرّه، سر خوان را طالب دین است
دستانی که از سخن تو روشنّایی می یابند
ظلمت را در برابر نور تو درهم می شکنند
پرتوت...
دلم را تو شکستی چه جفایی چه خطایی
بگیر از دلم غم دوری بگو ای یار تو کجایی
من که دلدار تو بودم بگو دلدار تو کیست
نیست وفادارتر از من یار وفادار تو کیست
دوست داشتن تو، بار مسئولیت را جانماز کرده
آرامش قلب من،
در هر جایی که باشم تو هستی
همیشه در ذهن و در خاطره های من باقی خواهی ماند
عشق تو دروازه نوری برای من باز کرده
هر لحظه از دلم،
برایت خواستار خدایی می کنم
که در تمامی حال...
در غم عشق تنها می شدم
با چشمان جستجو می کردم
تو همیشه طنین دل می شدی
آرامش دل را با خود می بردی
دیدار تو بود آن چیزی که می خواستم
خنده های دل نوازت چیزی بیشتر از می خواستم
چشمان سیاهت تابش یک دنیا دارد
به خواب های...
بسم الله الرّحمن الرّحیم
تویی آفتاب منصوب بر آسمان
نور تو آشکار است در دل جهان
تو یی ستاره ای که در سحرگاهان
زیر سایه تو روشن میشود کاروان
در عشق و وفا نباشد بهتر از ما
رنگ تویی بوی تو در دستانشان
با نگاهت چون ستاره های آسمان
دل...
بسم الله الرّحمن الرّحیم
تویی آفتاب منصوب بر آسمان
نور تو باشد آشکار در دل جهان
تو یی ستاره ای در سحرگاهان
زیر سایه تو روشن میشود کاروان
در عشق و وفا نباشد بهتر از ما
رنگ تویی بوی تو در دست شان
با نگاهت چون ستاره های آسمان
دل...
صدای تند و خشک صدای غصه هاست
دلتنگی و درد، بگو دلتنگی و درد
پروانه ای که در این جهان پرواز می کند
در خود سوز دلی رخ می دهد
تک تک قدم ها در جست و جوی راهی قشنگ
او به یک غنچه خشن به سوز جان می رسد...
ای تو هوای نفسم فکر و خیالم شده تو
یوسف قلب خسته ام ورد زبانم شده تو
من شده ام اسیر تو یا که نشانم شده تو
منم طعمه برای تو یا که شکارم شده تو
رنگ سیاه موی تو رفته در این قاب دلم
هر کسی موی تو را...
روح آوازم کجاست
دل کجا دلبر کجا عشق می شود آسان کجا
من کجا مجنون کجا فرهاد کوهستان کجا
با همه حس ها تو واسم عشق را معنا بکن
آتش از این عشق کجا آن عشق بی پایان کجا
من کشاورزم در زمینی که پر از اندیشه هاست
در دستان...
جای خالی آدم ها را درک می کنم
نه در قلب ها
بلکه قلب خودم را درک می کنم
وقتی کسی رفته و جای خالی می گذارد
به وقتی که دوستی رخنه می کند
هر جا که هستند، هر جا که رفته اند
جای خالی آن ها در قلبمان باقیست...
دل کجا دلبر کجا عشق می شود آسان کجا
من کجا مجنون کجا فرهاد کوهستان کجا
با همه حس ها تو واسم عشق را معنا بکن
آتش از این عشق کجا آن عشق بی پایان کجا
من کشاورزم زمینی که پر از اندیشه هاست
دستان خرمن کشم آنچه دارد ماسه...
دل کجا دلبر کجا عشق می شود آسان کجا
من کجا مجنون کجا فرهاد کوهستان کجا
با همه حس ها تو واسم عشق را معنا بکن
آتش از این عشق کجا آن عشق بی پایان کجا
من کشاورز در زمینی که پر از اندیشه هاست
دستان خرمن کشم آنچه مانده...