متن محمد خوش بین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات محمد خوش بین
آن قدر به دنبالت راه رفته ام که
جاده ها هم عادت کرده اند
یکی مثل تو رفت و شد کیمیا
یکی مثل من ماند و شد بی صدا
یکی مثل کفشی درون پات شد
یکی مثل من کیش در مات شد
خیالم تویی که شدی واژه ها
که جوشیدی از پشت آن پرده ها
بدون تو هر کاری غلط کردنه
بدون تو به...
قبلاً چه کسی بودم روزی که تو را دیدم
قبل از تو ندارم یاد از خاطره پرسیدم
دل خسته ترین شاهم از کیش تو در ماتم
رفتی و از فردایت جای تو ترسیدم
قبلاً چه کسی بودم روزی که تو را دیدم
قبل از تو ندارم یاد از خاطره پرسیدم
دل خسته ترین شاهم از کیش تو در ماتم
رفتی و به فردایت جای تو ترسیدم
ابریست قلبم ولی ، باران به چشمش نیست
دیگر از او انتظار ، غیر از به خشمش نیست
دل خسته ام خسته تر ، از آن که یک گوسفند
تیغی ست برگردن و ، عالم به پشمش نیست
باید که تو را امشب با واژه بیارایم
واژه به واژه شب را با تو بیاسایم
همراه خیابان ها با یورش باران ها
با یاد تو همراهم در جمع پریشان ها
بازم تویی اندیشم ای مذهب و ای کیشم
دنبال تو می گردم با یاد تو در پیشم
دنبال چه...
باید که تو را امشب با واژه بیارایم
واژه به واژه شب را با تو بیاسایم
همپای خیابان ها در یورش باران ها
با یاد تو همراهت در جمع پریشان ها
بازم تویی اندیشم ای مذهب و ای کیشم
دنبال تو می گردم با یاد تو در پیشم
دنبال چه...
باید که تو را امشب با واژه بیارایم
واژه به واژه بازم با تو به صبح آیم
همپای خیابان ها در یورش باران ها
با یاد تو همراهت در جمع پریشان ها
بازم تویی اندیشم ای مذهب و ای کیشم
دنبال تو می گردم با یاد تو در پیشم
دنبال...
من عاشق تو هستم تنها به تو دل بستم
از چشم تو می جوشد شعری که از آن مستم
من شاعر به چشمانت تو ساقی و مه پاره
هر لحظه تو می بینم هر واژه تویی دستم
دیوانه تر از من کیست عاشق تر از من نیست
دل بردی و...
آمده ام تا که مرا دوباره دریا ببری
نوحم و فرزند مرا باز به یغما ببری
روح تو در خاک تنم اسیر نفسم نشود
این دل بر گل شده را به عرش بالا ببری
ای آنکه تو هستی در تار و پودم
دنبال تو هستم در کل وجودم
هر آنچه که دیدم فقط تو بودی
تحسین شده در خلقت و محمودم
علت از این همه غم های تو چیست
لانه داری دل خود خانه کیست
تو دلت با دل من هست بگو
گر دلت با دل من نیست بگو
تو دلت با چه کسی بست بگو
یک برو گفتن کافیست بگو
منم لیلاتر از لیلای مجنون
مرا پیدا کن از دریای پر خون
نباشی روز و شب معنا ندارد
من آن موجم که ساحل را ندارد
دل کندی و جان کندم بارانم و می بارم
می رفتی و می گفتی از عشق تو بیزارم
این جمله شود هر شب در خاطره ام تکرار
تکرار پس از تکرار اما دل کند انکار
از حوصله و صبرم کاسه گذشت در رفت
دل پای تو ماند اما از پیکره...
در این خلوت گهم مشغول پوچم
که باید من از این دخمه بکوچم
جوانی در بطالت رفته بر باد
نداده حاصلی ای داد و فریاد
ساقی مستان تویی مستی من هست توست
باعث مستی تویی کل بدن دست توست
حضرت احساس عشق باز تپیدن بگیر
روز جزا خبط ما رو به ندیدن بگیر
معجزه ای رو کن و باز از دستم بگیر
این حس پرواز را سرورم از من نگیر
مولا مددی کن تا کشتی...
دلتنگ شدم وقتی گفتی ز تو مهجورم
رفتی و به دنبالت ، می آیم و مجبورم
من بی تو شدم مجنون یک عاشقم و شبگرد
دنبال تو می گفتم... با گریه نرو برگرد
باز از سر شب تا صبح با ذکر تو بیدارم
من هر چه که هستم بازم عاشق...
ای دل از چه بیزاری با زخم که میسازی
با عشق که دم سازی تو کودک دلبازی
این مکتب عشقت بود غم ها همه مشقت بود
برخیز وقت تنگ است دیدار یار مرگ است
سال به پایان نرسد کاش بهاران نشود
بغض به باران برسد عشق که پنهان نشود
در کلبه کنعان یعقوب که گریان بشود
یوسف قصه کنعان او که خندان نشود