اولین بار که جلوم سرلخت شد موهاش نم داشت یه نم هزاربار بهتر از نم بارون اون روز موهاش بوی هلو میداد با خودم گفتم موهاش مثِ یه طنابه مث یه طناب که خدا از دیوار بهشت انداخته پایین که باهاش آدمو بکشه بالا ... سرمو نزدیکتر بردم عمیق ترین...
زندگی را عاشقانه نفس بکش حتی اگر سخت حتی اگر دور حتی اگر دیر . علی گلشاهی(ورژیرا)
دلتنگ که باشی نفس هایت بوی کهنگی می گیرد.
یک چیزی هست به اسم نفس؛ تا تو می گویی "دوستت دارم" بند می آید...!
عطر نفس هایت، نسیم دل انگیز اردیبهشتی گرمای آغوشت، روز های داغ مردادی گندم زار طلائی موهایت به رنگ مهر و چشمان سیاهت شب های عاشقانه دی... خدا تو را که آفرید، عصاره ی تمام فصل ها را در تو دمید. سپس کمی نگاهت کرد و گفت: فتبارک الله احسن...
و خدا خودش شاهد است ..... . که چگونه آسمان برای شکستِ پرنده ای در پرواز می گرید که چگونه سکوتی پر وهم گلوی عاشقی را خاموش می کند که چگونه نفس دغدغه ی هوای خانه را دارد که چگونه یک صبحِ زود, فریاد می زنی آی عشق لعنتی در...
نه پیکاسو می تواندتو را نقاشی کند و نه حافظ شعری برایت بگوید تو را باید نفس کشید تو را باید سُرود تو را باید زندگی کرد درست همان کاری که من می کنم
در جان من نشسته ای و من برای زیستن مهمان نفس های تو ام.
من چون پروانه ای بی قرار حوالی دوست داشتنت نفس می کشم عشق بازی می کنم اینجا حوالی داشتن تو چقدر هوا برای زندگی خوب است
صبح ها دلواپسی هایم را در عطر تنت گم می کنم و با "صبح بخیر" چشمانت نَفَس می گیرم ...
نه غمی می رود و نی هوسی می آید عجب ای دل که هنوزت نفسی می آید
نَفَس نَفَس ، ️ عطرِ آغوشِ تو را خواهانم در حوالیِ هوای تو ... نفس کشیدن دارد.!
هیچی ... بِهتَر از این تو دُنیا نیست ... که تو با نَفَسای یِکی دیگه نَفَس بِکِشی ... ️️️
️ تمام این شهر غرقِ خوشبختی است وقتی تو در آن نفس می کشی . . .
تو همانی که به چشمم شده ای یک دنیا نفسی جان و دلی همهمه ی یک رویا...
یک نفس بی یادِجانان برنمی آید مرا! ️️️
تو هستیُ مرا بَس، که نفس هست... . و چون تویی هست، نفس هستُ نفس هستُ نفس هست....
چه عاشقانه ای خواهد شد وقتی نگاه در نگاه تو نفس در نفس های تو در آغوشی پر از عطرِ تنِ تو آرام بگویم دوستت دارم ️️️
من تو را هر شب نفس می کشم تو چرا هنوز از خواب هایم بویی نبرده ای؟ ...
من در تو نگاه می کنم در تو نفس می کشم و زندگی مرا تکرار می کند ️️️
باز بود هر شب پنجره ای بر بام ارغوان از گذشته های نه چندان دور چشم ماه می تابید از سمت چپ بر پشت شانه هایم می پیچید هرم داغ نفس هایش در پیچاپیچ دهلیزهای ادراک و ساری بود تپش زلال حیات در شاهرگ مهر
می آیی.. نفس به شماره می افتد.. می روی.. نفس می گیرد... بندِ تو است زندگی...
تا به آخر نفسم ، ترک تو در خاطر نیست
همه آدما یکیو نیاز دارن که مث هایده بهشون بگه نه من تو رو واسه خودم نه از سرِ هوس میخوام عمرِ دوباره ی منی تو رو واسه نفس میخوام... ️️️