بانو بهار برای قامت تو سبز می شود پاییز از شرم نگاهت میریزد ️تابستان تب چادرت را دارد و زمستان از نبودنت یخ میزند
آذر همان دخترِ عاشقِ سر به هواست! که بین عشق پاییز و زمستان بلاتکلیف میسوزد.. گاهی با گرمایِ پاییز؛ گاهی با سوزِ زمستان..
شاید زمستان فصل بهتری برای آمدن باشد بیخود گول ظاهر عاشقانه ی پاییز را خورده بودیم
برف آمد و پاییز فراموشت شد . آن گریه ی یک ریز فراموشت شد . انگار نه انگار که با هم بودیم . چه زود همه چیز فراموشت شد
▫ می دانی با هر زمزمه ی پاییز صندلی را به پشت پنجره موهایم را بر شانه و نگاهم را به در می دوزم می دانی با هر صدای باران چتر را به خیابان عشق را به رقص و صدایم را بر سر می اندازم می دانی با هر عاشقانه...
سر داده به باد انار عاشق در باغ از کار گذشته کار عاشق در باغ “پاییز” نگو…! بگو که رستاخیز است با اینهمه سربدار عاشق در باغ
پاییز فصل رسیدن انارهای سرخ است و انار چه دل خونی دارد از رسیدن!
ای غم انگیزترین حادثه ی پاییز است جمعه و نم نم باران و خیابان بی تو...
یک روزی که خوشحال تر بودم یک نقاشی از پاییز میگذارم , که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست زندگی پاییز هم می شود , رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر
شب،امشب نیز شب طولانی پاییز همه خوابیدهاند آسوده و بی غم و من خوابم نمیآید نمیگیرد دلم آرام در این تاریکِ بی روزن ...
کنارم باش ، این پاییز ، کنارم باش ، می ترسم ... خزان را دوست دارم من ، ولی بی تو ؛ خیابان ، کوچه ها ، این شهر ، این پاییز ؛ تو را بدجور کم دارد ! بدونِ تو ؛ گلوی آسمان ها ؛ درد می بارد ،...
من بلدم پاییز باشد و تنهایی تمام خیابان را صفحه صفحه ورق بزنم و از هوای ناب پاییز ، جرعه جرعه بنوشم و زیر باران های مدام ، بخندم و دیوانه باشم ... بلدم گودال های کوچک انباشته از قطرات #باران را تنهایی فتح کنم ، آب بریزد توی کفش...
شاید پاییز هیچ نسبتی با زنان اردیبهشتی یا شهریوری نداشته باشد اما یک نسبت خونی با زنان آذزی دارد
در روزگاری که به ظلم عادت کرده این چندمین پاییز است که ما دفن شده ایم
برگ ها زخمی/پاییز گنجشک ها را/چال کرد پشتِ میله ها
راهی برای بی خیالی در پاییز نیست وقتی عشق را از سینه ام کنده اند و جایی برای گذاشتن مرهم نگذاشته اند که بتوانم برای ادامه زندگی دوست داشتن را امتحان کنم در پاییز مدام یادی از خاطره ای بر زمین می افتد و مجال نمی دهد آرام بنشینم راه...
کاش میشد تموم نشه گرمای آغوشت وسط این همه دل سردی های پاییز
آذر یادش رفته که پاییز است... نمی بارد ، فقط یخ میزند به گمانم کسی به طرز فجیعی تنهایش گذاشته و گرنه اینگونه ماتش نمیبرد...
صبح پاییز/افتاده روی روزنامه ها/آفتاب درون جدول
محبوبم اگر صدا رنگ داشت بی گمان صدایِ تو رنگین کمان بود حیف است هوایِ پاییز هدر شود بیا دستهایت را به من بده تا با هم در امتدادِ پاییز رویِ زرد و نارنجیِ برگ ها قدم بزنیم و همه یِ شهر را مبتلا کنیم به عشق زحمتِ بارانش با...
پاییز جان؛ مهرت که به ما نرسید آبانت هم به غم گذشت دوست داری آذَرت را چگونه ببارم ...؟!
برای پاییز امسال رنگی نمانده...
نگرانم پاییز دارد به نارنج ها می رسد اگر نیایی تمام باغ دق می کند...
وجودت و ورودت به دنیا، بهترین خبرِ خوشِ جهانِ قلبمه... برگایِ پاییز واسه تویی که قشنگ ترین اتفاقِ آذری، از شوق رو زمین میشینن و شهر رو قشنگ میکنن... اگه به دنیا نمیومدی، من قرار بود هرسال پاییز با کی رو برگا خش خش کنم؟! تولدت مبارک ماه زیبای نازنینم