متن پاییز
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پاییز
بهار من رخت سفر بر تن کرد و رفت
و پاییز غم با تمام دلتنگی هایش رسید
اما هنوز من اینجا درگیر کشف فصل آمدن توام!
کی بر می گردی ای نگار من
دلتنگم💔
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
پاییز هم به مثال خرمالوی این فصل...
برای یک نفر با قرار های عاشقانه اش شیرین است
برای دیگری روزهایی است کوتاه و شب هایی که چندین بار خاطرات او را می میرانند و زنده می کنند ، با طعم گس!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
پاییز زیباست ...
پاییز را دوست دارم…
ﭘﺎﯾﯿﺰ خبر آمدن مهمان زیباست ...
صدای آمدن زمستان زیباست ...
پاییز ﺗﺐ ﮐﺮﺩﻩ! ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻟﺮﺯ ﮐﺮﺩﻩ!
ﺑﻐﻀﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﺭﺳﻮﺏ ﮐﺮﺩﻩ و ﺣﺮﻓﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ!
ﻣﻦ، ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺳﻮﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﺭ ﺗﺐ ﻭ ﻟﺮﺯ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﻢ!
ﭘﺎﯾﯿﺰ، ﻋﺮﻭﺱ...
پاییز فصل رفتن است...!
پرنده ها ، شهر را ترک میکنند
برگ ، درخت را
گرما ، قلب هارا
و تو مرا..
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
قلبمان را به امانت پیچیده بودیم میان برگ های بهاری..
بی گمان از اینکه آن ها هم روزی خشک می شوند...
و در پاییز فرشی می شوند زیر پای دلبر ما ، و دلدار دیگری...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
قرار بود امسال پاییز زیبا باشد
برگها شاد بخوانند
رنگ ها خودشان را تثبیت کنند
قرار بود دلگیری ها نباشد
غم و غصه ها تمام شود
قرار بود امسال پاییز زیبا باشد
رعنا ابراهیمی فرد
خواستنی تر از من
برای تو
دل گنجشک های چنار همسایه است
هر صبح
با آواز تو
زندگی را جشن میگیرند
دل من که
برگ ریزان
و
بدتر از هزار کوچه در پاییز
خواستی بروی
پشت سرت
درخت
را ببین
S♡M
پائیز سر رسیدو،
باد،
به گوشم می خواند،
سمفونی ی \ریمسکی کورساکف\* را
در شبانه های تنهائی!
*سمفونی ی معروفِ شهرزاد اثرِ\ریمسکی کورساکُف\
ای ناز تو تا نیمه ی پاییز رسیده!
آسوده باش زیبا
گلدانهایت را همانند عشقت تیمار می کنم زیباترین لبخندها را، به آنها خواهم زد
نمی دانم ،کدامین را بیشتر دوست داشتی
ولی نسترن هایت ... شکوفه زده
دلت شاد باشد مهربانم
موزیک کلاسیک سفارش شده ات را هرروز می شنوند ...ولی باور داری؛
که جز پیچک، کسی...
در دالان دلتنگی
من هم سوز سیگارم
تو آزاد آغوشش
من محبوس دیوارم
در دوران بعد از تو
من پاییز پاییزم
تو مستانه می خندی
من یک بغض یک ریزم
در همهمه ی سرما
من هم سنگ بورانم
تو آرش ز ِه بر کف
من ارتش تورانم
در جمله ی...
پاییز برای ما اشک هایی بود که حتی در خفا هم سرکوب کرده ایم
پاییز یک لباس بافتنی بود که آستین هایش را تا نک انگشت هایمان کشیده ایم
به دیوار خنک کنار پنجره ای بی منظره تکیه داده ایم
و حرکت بخار چای تازه دم داخل لیوان را در...
باز رسید پاییز
جدا شدی تو از من
مثل برگ یه شاخه مثل گل بهاره
نوازش باد ، آمد سراغ تو
دست نسیم برای بردنت
با باد همسفر شدند
بی آنکه بگویم حرفی
دست به دست تو سپرد
به خیال آشنایی تو از من جدا شدی
تو مرا به دست...
با ژاکتی که برایم بافته ای ، پاییز را در آغوش کشیده ام...
تمام این فصل بوی تو را میدهد... • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده