ای نیمهی پنهان من! دوری ولی نزدیک با روح خود تسخیر کن جسم شرورم را
تو عابری عادی در خیابان پاییز نیستی! فرشتهای هستی که بالهایش را پشتِ مانتویی سیاه پنهان میکند و مقنعهاش معبدِ اینکاست که خورشید را در خود دارد!...
سراسر نام ها را گشته ام و نام تورا پنهان کردم.... میدانم شبی تاریک در پی است و من به چراغ نامت محتاجم...
سه چیز زمانِ زیادی پنهان نخواهد ماند : - خورشید - ماه - حقیقت
هر قلبی دردی دارد... فقط نحوه ابراز آن متفاوت است برخی آنرا در چشمانشان پنهان میکنند و برخی در لبخندشان....... خنده را معنای سرمستی مدان آنکه میخندد غمش بی انتهاست
من ترسیدم و راز دوست داشتنت را مثل جنازه ای که هنوز گرم است در خاک باغچه پنهان کردم...
هیچ میدانی که من در قلب خویش نقشی از عشق تو پنهان داشتم؟
ناله را هر چند می خواهم که پنهان بر کشم سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن
*تو* پنهان ترین راز منی
صفر را بستند که ما به بیرون زنگ نزنیم! از شما چه پنهان... ما از درون زنگ زدیم
ز بس خندیدم و پنهان نمودم راز خود را کسی باور ندارد در دلم دریای درد است...
دل من از تو چه پنهان که تو بسیار خری
گر بوسه می خواهی بیا، یک نه دو صد بستان برو این جا تن بی جان بیا، زین جا سراپا جان برو صد بوسهٔ تر بَخْشَمَت، از بوسه بهتر بَخْشَمَت اما ز چشم دشمنان، پنهان بیا، پنهان برو
همیشه ماندگار من! همه می خواهند تو از سرم بیفتی! غافل از اینکه، تو را در دلم پنهان کرده ام!
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذرها ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند