برگ به برگ... باران به باران هدر می دهی پاییز را به پای نیامدنت...
دلتنگ توام همانند بیابان که دلتنگ باران است
ابر دود سیگار خداست و باران اشکاهایش! به تنهایی آدم بر زمین میبارد
پاییز / باران و پنجره ای رو به رفتنت دیوانه ام اگر عاقل بمانم
* مثل یک جریان موسیقی/ مثل یک باران پاییزی/ ناگهانی بودنت عشق است!
شست باران همه ی کوچه خیابان ها را... پس چرا مانده غمت بر دل بارانی من...؟
زیر باران دلم آب می رود تنگ تر می شود
باش بی تو پاییز بی تو باران مرا خواهد کشت
برخی از مردم باران را احساس می کنند؛ دیگران فقط خیس می شوند...!
ابری ترین هوای منی و خودت نمی دانی وقتی به تو فکر می کنم چقدر باران می بارد
باش! بی تو پاییز بی تو باران مرا خواهد کشت.
تو مثل باران هستی بارانی که به زندگی کویری من جان بخشید
ای باران / تابستان هنوز در حسرتت می سوزد اما تو در آغوش پاییز می باری
از تماشا کردن باران که لذت می بری روبرویم مدتی بنشین تماشا کن مرا
شده از نم نم باران دلت خیس شوی؟ دایما مشق تو آن مرد نیامد باشد؟
مهربانم عمرت به شیوه ی باران پُر از تکرارِ طراوت باد… میلادت مبارک
بی رحم ترین قطعه ی پاییز چنین است. باران بزند...شعر بیاید تو نباشی
باران که هیچ... با تو مرگ هم شاعرانه است...
می نویسم باران دیگر پروانه و باد خود می دانند پاییز است یا بهار
حکایت بارانی بیقرار است اینگونه که من دوستت دارم ......