حال من با تو خوب است حتی در یک آلونک چوبی که باران از سقفش به درون میچکد تو فقط باش،،، مرا همین بس که روشنایی شب های تارم برق چشمان تو باشد.! عشق ️️️
کل طهران شده چشمان تو و قصهٔ تو حال شمران غمبار شده، عجب فاجعه ای!!!
چشمان تو بازارچه ی نازفروشی است... یک عالمه دل پیش تو سرگرم خرید است
عاشق شده ام دوباره خیلی ساده به زندگی ام عشق تو معنا داده زیبایی چشمان تو گیرم انداخت مثل مگسی که در عسل افتاده
جمعه بهانه است من تمام روزهای هفته منگ چشمان توام
شعرهایم به تمنای چشمان توست چشمهایت را نبند هستی ام به باد می رود
لبخند میزنم و به هر چه نگاه میکنم میگذارم چشمانِ تو ببیند! دستانم را در دستان تو احساس میکنم و با پاهای تو قدم بر میدارم... هنوز خیلی چیزها هست که آدمی برای آنکه بگویدش کلمه ای ندارد! توانی ندارد... مثل دوست داشتنت! من تنها می دانم که عشق که...
خورشیدِ چشمان تو با من همسفر بود تاریکی از غوغایت امشب باخبر بود وقتی که در پای کلاسِ تو نشستم فهمیدم استادِ من استادِ هنر بود فانوسِ چشمان تو در دستِ نگاهت روشنگر این سنگلاخِ پر خطر بود با تو درختِ میوه ی من در زمستان هر لحظه اش سرسبز،...
بس که چشمان تو در دنیا حسابم را رسید روز محشر در دلم یوم الحسابی مرده بود...
باز شب آمد و دلتنگے و ماه از چشمان تو چهارده خواهد شد.
ب چشمان تو سوگند،،،، مبتلا توام،، نگاه از تونگیرم یک دم ،،!
نگاهم که می کنی ستاره می خندد ماه می تابد و عشق در دلم باله می رقصد.... . جهان کوچکم چشمان توست که دریا دریا بی تاب من است و به وسعت آسمان دلواپسم... . . آبی آرامم نام دیگر تو باران است که می باری بر من و تن...
روزه ام با ربنای دیده ات وا می شود العجب از آن همه ذکری که در چشمان توست ️️️
همه باران دوست دارند اما من باد را.... باد که می وزد تنها چیزی که در خاطرم تداعی می شود یاد چشمان توست که تمام مرا به رقص وا میدارد باد که می وزد روحم تا بلندای بادگیرهای شهر می کشاند و نگاهم میدود در پی دیدارت دزدکی در میان...
صبح عاشقانه ترین غزلیست که چشمان تو برای من سرودند وقتی از ظلمت و تاریکی شب به ستوه آمده بودم ... ️️️
مُچ اندازی بهانه بود برای روبروی "تو" نشستن من سال ها پیش به "چشمان تو" باخته بودم... .
من به چشمان تو محتاج تر از نان شبم عشق بر سفره بریزان،غم عاشق نان نیست
بی تو نگاهم عشق را باور ندارد دنیا ز چشمان تو زیباتر ندارد حالم شبیه بغض دریایی بزرگست که ساحلش اصلا تماشاگر ندارد
منظومه ای میان ماست چشمان تو مهر چشمان من سیاره بر مدار تو می چرخم تابی به موهایت بدهی طوفان خورشیدی ات تمام مرا به باد می دهد
کاش آسمان تمام این نواحی رنگ چشمان تو بود کاش ابر با رقص باد شکل نگاه تو میگرفت کاش هر روز خورشید از افق دیدگان تو سر می زد کاش این کاش هایم حقیقت داشت تا خاور میانه ام لبریز نور رویای صلح نداشت عشق را زندگی می کرد
هر صبح به شوقِ دیدن چشمان تو بیدار می شوم طلوعِ خورشید بهانه ای است برای طلوعِ چشمان تو...
غرقِ توکه می شوم زمان را گم می کنم وخیالت زیر هجوم واژه ها درهوایِ گرمِ شعر هایم صدها بارسبز می شود ومن لحظه هارا عاشقانه ،سخت در آغوش گرفتم که زندگی همه اش فریادِ بلندِ آرامش از نوع زیستن درمسیرچشمان توست.
محبوبِ من بگو با من ...حوالی چشمانت هوا چگونه است؟! به نظر، چون آفتاب داغِ ظهر تابستان تیز و پر هیاهو اما من دوست میدارم همه اش فصل بهار باشد ابرآلود و خنک با درختانی پراز شکوفه های ریز صورتی میان دشت وسیع افکارت تا چشم می رود سبزی باشد...
اولِ صبح را️ هیچ چیز بخیر نمی کند.. جز دو خط شعرِ فروغ دو فنجان چایِ غزل و یک دلِ سیر نگاه به چشمانِ تو️ که مخاطبِ این شعری ️️️